گنجور

 
سلمان ساوجی

آفتابی از شکاف ابر ایما می‌کند

عاشقان را در هوا چون ذره رسوا می‌کند

باز در زیر نقاب فستقی رخسار گل

می‌نماید بلبلان را مست و شیدا می‌کند

لعل او با من به لطف و خنده می‌گوید سخن

گوهر پاکیزه خویش آشکارا می‌کند

می‌شود بر خود ز من آشفته‌تر کو یک نظر

منظر خود را به چشم من تماشا می‌کند

من روان می‌ریزم اندر پای سرو او چو آب

آن سهی سرو خرامان دوری از ما می‌کند

گل درون غنچه مجموعست و فارغ کرده دل

زآنچه مسکین بلبلی بر در تقاضا می‌کند

چو بشنید از شکر زینسان خطابی

بهار افروز دادش خوش جوابی

باد جانت به فدای دم باد سحری

چند بر غنچه مستور کنی پرده‌دری

منشین بر در امید و مزن حلقه وصل

به از آن نیست که برخیزی و زین درگذری؟

آستین پوش بدان روی که خواهد کردن

دور رخسار تو چون گل صد برگ تری

می‌کند بر در گل شعرسرایی بلبل

بلبلا چند درآیی ز سر شعر دری؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

از رضی الملک الحق شرمساری حاصلست

بس که اندر حقّ من لطف و کرم‌ها می‌کند

لیک تا فصل خزان آغاز دم سردی نهاد

گوییا کآن دم سرایت با تن ما می‌کند

در خوی خجلت غرق گردد سراپایم همی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

دلبر سرمست ما عزمی به دریا می‌کند

منع نتوان کردنش چون میل مأوا می‌کند

چشم ما پر آب کرده خوش نشسته در نظر

این عنایت بین که او با دیدهٔ ما می‌کند

آفتاب حسن او هرجا که بنماید جمال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
حیدر شیرازی

صانع بی‌چون که این عالم هویدا می‌کند

این همه قدرت ز صنع خویش پیدا می‌کند

چون درست مهر پنهان می‌کند

دامن گردون پر از لؤلؤ لالا می‌کند

در شب تاریک بهر روشنایی در سپهر

[...]

خیالی بخارایی

گوهر اشکم که راز دل هویدا می‌کند

ز آن نشد پنهان که بازش دیده پیدا می‌کند

اشک اگر بی‌وجه ریزد آبروی ما رواست

چون به رو می‌آید آخر آنچه با ما می‌کند

نافه گر برد از خطت عطری به صد خون جگر

[...]

اهلی شیرازی

زان پری ما را دل دیوانه رسوا می‌کند

این چه رسوایی است این دیوانه با ما می‌کند

ای که می‌گویی ز افغان چند غوغا می‌کنی

من خموشم عشق او در سینه غوغا می‌کند

یار پروای شهیدان محبت کی کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه