گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱

 

عتاب رنگ به من نامه‌ای فرستادی

مرا به پردهٔ تشریف راه نو دادی

صحیفه‌های معانی نوشتی و سر آن

به دست مهر ببستی و مهر بنهادی

چو نقش عارض و زلف تو نوک خامهٔ تو

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲

 

ز من گسستی و با دیگران بپیوستی

مرا درست شد اکنون که عهد بشکستی

به یاد مصطبه برخاستی معربدوار

بر آتشم بنشاندی و دور بنشستی

مرا به نیم کرشمه بکشتی ای کافر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳

 

یک زبان داری و صد عشوه‌گری

من و صد جان ز پی عشوه خری

از جگر خوردن توبه نکنی

زانکه پرورده به خون جگری

زهره داری تو ز بیم دل خویش

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴

 

تو را افتد که با ما سر برآری

کنی افتادگان را خواستاری

مکن فرمان دشمن سر درآور

بدین گفتن چه حاجت؟ خود درآری

بهای بوسه جان خواهی و سهل است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵

 

در عشق، فتوح چیست؟ دانی

از دوست کرشمهٔ نهانی

بینی ز کمان کشان غمزه

ترکان که کمین گشای خوانی

گوئی که ز عشق او نشان ده

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶

 

گویم همه دل منی و جانی

مانم به تو و به من نمانی

آن سایه منم که خاک خاکم

وان نور تویی که جان جانی

من خاک توام به جای اینم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷

 

خاکم که مرا منی نیابی

بادم که مرا تنی نیابی

هیچم به عیار تو دو جو کم

گر بر محکم زنی نیابی

دشمن کامم ز دوستداریت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸

 

ماهی که مه از قفای او بینی

خورشید ز روی و رای او بینی

جوزا کمر کلاه او یابی

گردون گرهٔ قبای او بینی

عاشق‌تر و زارتر ز من یابی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹

 

داور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی

یارب آخر یارب فریاد خوان چون نشنوی

داد خواهم بر درت در خاک و خون افغان کنان

گیر داد عاشقان ندهی فغان چون نشنوی

آه سوزان کز ره دل می‌برم سوی دهان

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰

 

ای رخ نورپاش تو پیشه گرفته دلبری

رونق آفتاب شد زان رخ هم‌چو مشتری

ماهی و چون عیان شوی شمع هزار مجلسی

سروی و چون روان شوی شور هزار لشکری

طرهٔ تو به رغم من چون شب من به تیرگی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱

 

دلم خاک تو شد گو باش من خون می‌خورم باری

ز دست این دل خاکی به دست خون درم باری

مرا مهره به کف ماند تو را داو روان حاصل

تو نو نو کعبتین میزن که من در ششدرم باری

گر از من رخ نهان کردی سپاس حق کنون کردم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲

 

اذا ما الطیر غنت فی‌الصباح

اجب داعی معاطاة الملاح

هوا پر خندهٔ شیرین صبح است

بیار آن گریهٔ تلخ صراحی

ارق فضلاتها فالارض عطلی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳

 

تعاطی الکاس من شان الصبوح

فسق بالراح یا ریحان روحی

ببین هم‌چون لبت خندان رخ صبح

بده چون اشک من جام صبوحی

هواک الکاس الذی لاتستفت فیها

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴

 

ما انصف ندمانی لو انکر ادمانی

فالقهوة من شرطی لاالتوبة من شانی

ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی

آن جام سفالی کو و آن راوق ریحانی

لو تمزجها بالدم من ادمع اجفانی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵

 

یارب لیل مظلم قد قلت یارب ارحم

حتی تجلی الصبح لی فی‌الساترین المعلم

جام صبوحی ده قوی چون صبح بنمود از نوی

بوئی چو باد عیسوی رنگ چو اشک مریمی

هات من الدن دما فاشرب هنیا فی‌الملا

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶

 

قم بکرة و خذها با کورة الحیات

فالدیک قدینادی هات السلاف هات

در جام زیبقی کن گوگرد سرخ ذاتی

آن کیمیای جان‌ها وان گوهر نباتی

راحا کعین دیک اصفی من الفرات

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷

 

از روی تو فروزد شمع سرای عیسی

وز عارض تو خیزد نور شب تجلی

ای صید دام حسنت شیران روز میدان

وی مست جام عشقت مردان راه معنی

آتش پرست رویت جان هزار زردشت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸

 

چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی

چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی

عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی

چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی

مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹

 

دیوانه شوم چون تو پری‌وار نمایی

در سلسلهٔ زلف پری مار نمایی

خورشیدی آنگه به شب آیی عجب این است

شب روز نماید چو تو دیدار نمایی

گرچه به شب آئینه نشاید نگریدن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰

 

لاله‌رخا، سمن‌برا، سروِ روان کیستی؟

سنگ‌دلا، ستم‌گرا، آفتِ جان کیستی؟

تیرقدی، کمان‌کَشی، زُهره‌رُخی و مه‌وشی

جانْت فدا که بس خوشی، جان و جهان کیستی؟

از گُل سرخ رسته‌ای، نرگس دسته بسته‌ای

[...]

خاقانی
 
 
۱
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
sunny dark_mode