گنجور

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طوطی » حکایت طوطی

 

طوطی آمد با دهان پر شکر

در لباس فستقی با طوق زر

پشه گشته باشه‌ای از فر او

هر کجا سرسبزیی از پر او

در سخن گفتن شکرریز آمده

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طوطی » گفتگوی خضر(ع) با دیوانه‌ای

 

بود آن دیوانهٔ عالی مقام

خضر با او گفت ای مرد تمام

رای آن داری که باشی یار من

گفت با تو برنیاید کار من

زانک خوردی آب حیوان چند راه

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طاووس » حکایت طاووس

 

بعد از آن طاوس آمد زرنگار

نقش پرش صد چه بل که صد هزار

چون عروسی جلوه کردن ساز کرد

هر پر او جلوه‌ای آغاز کرد

گفت تا نقاش غیبم نقش بست

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طاووس » قصه رانده شدن آدم از بهشت

 

کرد شاگردی سؤال از اوستاد

کز بهشت آدم چرا بیرون فتاد

گفت بود آدم همی عالی گهر

چون به فردوسی فرو آورد سر

هاتفی برداشت آوازی بلند

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بط » حکایت بط

 

بط به صد پاکی برون آمد ز آب

در میان جمع با خیرالثیاب

گفت در هر دو جهان ندهد خبر

کس ز من یک پاک‌روتر پاک‌تر

کرده‌ام هر لحظه غسلی بر صواب

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بط » عقیدهٔ دیوانه‌ای درباره دو عالم

 

کرد از دیوانه‌ای مردی سؤال

کاین دو عالم چیست با چندین خیال

گفت کاین هر دو جهان بالا و پست

قطرهٔ آب است نه نیست و نه ‌هست

گشت ز اول قطرهٔ آب آشکار

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » داستان کبک

 

کبک بس خرم خرامان در رسید

سرکش و سرمست از کان در رسید

سرخ منقار وشی پوش آمده

خون او از دیده در جوش آمده

گاه می‌برید بی‌تیغی کمر

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » حکایت سلیمان و نگین انگشتری او

 

هیچ گوهر را نبود آن سروری

کان سلیمان داشت در انگشتری

زان نگینش بود چندان نام و بانگ

و آن نگین خود بود سنگی نیم دانگ

چون سلیمان کرد آن گوهر نگین

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان همای » داستان همای

 

پیش جمع آمد همای سایه بخش

خسروان را ظل او سرمایه بخش

زان همای بس همایون آمد او

کز همه در همت افزون آمد او

گفت ای پرندگان بحر و بر

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان همای » احوال سلطان محمود در آن جهان

 

پاک رایی بود بر راه صواب

یک شبی محمود را دید او به خواب

گفت ای سلطان نیکو روزگار

حال تو چون است در دارالقرار

گفت تن زن خون جان من مریز

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت باز » حکایت باز

 

باز پیش جمع آمد سر فراز

کرد از سر معالی پرده باز

سینه می‌کرد از سپه‌داری خویش

لاف می‌زد از کله‌داری خویش

گفت من از شوق دست شهریار

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت باز » حکایت پادشاهی که سیب بر سر غلام خود می‌گذاشت و آن را نشانه می‌گرفت

 

پادشاهی بود بس عالی گهر

گشت عاشق بر غلام سیم بر

شد چنان عاشق که بی‌آن بت دمی

نه نشستی و نه آسودی دمی

از غلامانش به رتبت بیش داشت

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار

 

پس درآمد زود بوتیمار پیش

گفت ای مرغان من و تیمار خویش

بر لب دریاست خوش‌تر جای من

نشنود هرگز کسی آوای من

از کم آزاری من هرگز دمی

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » گفتگوی مرد دیده‌ور با دریا

 

دیده‌ور مردی به دریا شد فرود

گفت ای دریا چرا داری کبود

جامهٔ ماتم چرا پوشیده‌ای

نیست هیچ آتش، چرا جوشیده‌ای

داد دریا آن نکو دل را جواب

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت کوف » حکایت کوف

 

کوف آمد پیش چون دیوانه‌ای

گفت من بگزیده‌ام ویرانه‌ای

عاجزی‌ام در خرابی زاده من

در خرابی می‌روم بی‌باده من

گرچه معموری بسی خوش یافتم

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت کوف » حکایت مردی که پس از مرگ حقه‌ای زر او بازمانده بود

 

حقه‌ای زر داشت مردی بی‌خبر

چون بمرد و زو بماند آن حقه زر

بعد سالی دید فرزندش به خواب

صورتش چون موش و دو چشمش پر آب

پس در آن موضع که زر بنهاده بود

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت صعوه » حکایت صعوه

 

صعوه آمد دل ضعیف و تن نزار

پای تا سر همچو آتش بی‌قرار

گفت من حیران و فرتوت آمدم

بی‌دل و بی‌قوت و قوت آمدم

همچو موسی بازو و زوریم نیست

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت صعوه » حکایت یعقوب و فراق یوسف

 

چون جدا افتاد یوسف از پدر

گشت یعقوب از فراقش بی‌بصر

موج می‌زد بحر خون از دیدگانش

نام یوسف مانده دایم در زفانش

جبرئیل آمد که هرگز گر دگر

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان

 

بعد از آن مرغان دیگر سر به سر

عذرها گفتند مشتی بی‌خبر

هر یکی از جهل عذری نیز گفت

گر نگفت از صدر کز دهلیز گفت

گر بگویم عذر یک یک با تو باز

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » حکایت پادشاهی که بسیار صاحب جمال بود

 

پادشاهی بود بس صاحب جمال

در جهان حسن بی‌مثل و مثال

ملک عالم مصحف اسرار او

در نکویی آیتی دیدار او

می‌ندانم هیچ کس آن زهره یافت

[...]

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۸۵
sunny dark_mode