گنجور

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۵

 

ایا نسیم سحر بوی زلف یار بیار

قرار دل ز سر زلف بی‌قرار بیار

سلامی از من مسکین بدان صنوبر بر

پیامی از آن مهروی گلعذار بیار

حکایت از لب فرهاد ناتوان برسان

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۶

 

اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز

به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز

ندانم از پی چندین جفا که با من کرد

نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟

به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۷

 

چه درد دلست اینچه من درفتادم

که در دام مهر تو دلبر فتادم؟

چه بد کرده بودم که ناگه ازینسان

به دست تو شوخ ستمگر فتادم؟

مرا با چنین دل سر عشقبازی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۸

 

من از تو هیچ نبریدم که هستی یار دلبندم

تو را چون بنده‌ای گشتم به فرمانت کمر بندم

سواری چیست و چالاکی دلم بستی به فتراکی

خوشا و خرما آن دل که باشد صید دلبندم

بدین خوبی بدین پاکی که رویت ( چون مهی خاکی )

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۹

 

من این نامه که اکنون می‌نویسم

به آب چشم پر خون می‌نویسم

ازین در بر نوشتم نامه لیکن

نه آن سوزست کاکنون می‌نویسم

به عذرا درد وامق می‌نمایم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۰

 

دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم

چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم؟

کاش بر من نرسیدی ستم عشق رخت

که فرو مانده به حال دل تنگ خویشم

دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۱

 

بیا بیا که ز عشقت چنان پریشانم

که می‌رود ز غمت بر زبان پریشانم

تو فارغ از من و من در غم تو (سرگردان)

بیا ببین که ز غم بر چه سان پریشانم

نه روی با تو نشستن نه رای (دل کندن)

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۲

 

من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی‌تو

به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی‌تو

ره صبر چون گزینم، من دل به باد داده

که به هیچ وجه جانم، نکند قرار بی‌تو

صنما به خاک پایت، که به کنج بیت احزان

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۳

 

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟

وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟

ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من

لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟

بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۴

 

چنان خوب رویی بدان دلربایی

دریغت نیاید به هر کس نمایی

مرا مصلحت نیست لیکن همان به

که در پرده باشی و بیرون نیایی

وفا را به عهد تو دشمن گرفتم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۵

 

هر شبی با دلی و صد زاری

منم و آب چشم و بیداری

بنماندست آب در جگرم

بس که چشمم کند گهرباری

دل تو از کجا و غم ز کجا؟

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۷

 

می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست

تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱

 

دانی چه گفته‌اند بنی عوف در عرب

نسل بریده به که موالید بی‌ادب

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲

 

خیری که برآیدت به توفیق از دست

در حق کسی کن که درو خیری هست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳

 

گر سفله به مال و جاه از آزاده بهست

سگ نیز به صید از آدمیزاده بهست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۴

 

کس نیست که مهر تو درو شاید بست

پس پیش تو ناچار کمر باید بست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۵

 

دولت جاوید به طاعت درست

سود مسافر به بضاعت درست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶

 

گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست

گر نامه رد کنند گناه رسول نیست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷

 

رفتن چو ضرورتست و منزل بگذاشت

من خود ننهم دلی که بر باید داشت

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۸

 

هر که گوید کلاغ چون بازست

نشنوندش که دیده‌ها بازست

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۳۴
sunny dark_mode