گنجور

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۱ - حکایت

 

پیری اندر قبیلهٔ ما بود

که جهاندیده‌تر ز عنقا بود

صد و پنجه بزیست یا صد و شصت

بعد از آن پشت طاقتش بشکست

دست ذوق از طعام باز کشید

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۲

 

سپاس و شکر بی‌پایان خدا را

برین نعمت که نعمت نیست ما را

بسا مالا که بر مردم وبالست

مزید ظلم و تأکید ضلالست

مفاصل مرتخی و دست عاطل

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۳

 

حدیث پادشاهان عجم را

حکایت نامهٔ ضحاک و جم را

بخواند هوشمند نیکفرجام

نشاید کرد ضایع خیره ایام

مگر کز خوی نیکان پند گیرند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۴

 

حرامش باد بدعهد بداندیش

شکم پرکردن از پهلوی درویش

شکم پر زهرمارش بود و کژدم

که راحت خواهد اندر رنج مردم

روا دارد کسی با ناتوان زور؟

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۵

 

سلطان باید که خیر درویش

خواهد، نه مراد خاطر خویش

تا او به مراد خود شتابد

درویش مراد خود بیابد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۶

 

آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد

هر کسی را هر چه لایق بود داد

گر توانا بینی ار کوتاه دست

هر که را بینی چنان باید که هست

این که مسکین است اگر قادر شود

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۷

 

دوام دولت اندر حق شناسی‌ست

زوال نعمت اندر ناسپاسی است

اگر فضل خدا بر خود بدانی

بماند بر تو نعمت جاودانی

چه ماند از لطف و احسان و نکویی؟

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۸

 

کتاب از دست دادن سست راییست

که اغلب خوی مردم بیوفاییست

گرو بستان نه پایندان و سوگند

که پایندان نباشد همچو پابند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۹

 

الا تا ننگری در روی نیکو

که آن جسمست و جانش خوی نیکو

اگر شخص آدمی بودمی به دیدار

همین ترکیب دارد نقش دیوار

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۰

 

جوان سخت رو در راه باید

که با پیران بی‌قوت بپاید

چه نیکو گفت در پای شتر مور

که ای فربه مکن بر لاغران زور

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - حکایت

 

الا گر بختمند و هوشیاری

به قول هوشمندان گوش داری

شنیدم که‌اسب سلطانی خطا کرد

بپیوست از زمین بر آسمان گرد

شه مسکین از اسب افتاد مدهوش

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۲

 

هر که آمد بر خدای قبول

نکند هیچش از خدا مشغول

یونس اندر دهان ماهی شد

همچنان مونس الهی شد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۳

 

به حال نیک و بد راضی شو ای مرد

که نتوان طالع بد را نکو کرد

چو سگ را بخت تاریکست و شبرنگ

هم از خردی زنندش کودکان سنگ

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۴

 

بکوش امروز تا گندم بپاشی

که فردا بر جوی قادر نباشی

تو خود بفرست برگ رفتن از پیش

که خویشان را نباشد جز غم خویش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۵

 

ای خداوندان طاق و طمطراق

صحبت دنیا نمی‌ارزد فراق

اندک اندک خان و مان آراستن

پس به یک بار از سرش برخاستن

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۶

 

به یک سال در جادویی ارمنی

میان دو شخص افکنَد دشمنی

سخن‌چین بدبخت در یک‌نَفَس

خلاف افکنَد در میان دو کس

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثلثات

 

خلیلی الهدی انجی و اصلح

ولکن من هداه الله افلح

نصیحت نیکبختان گوش گیرند

حکیمان پند درویشان پذیرند

گش ایها داراغت خاطر نرنزت

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

هر که گردن به دعوِی افرازد

خویشتن را به گردن اندازد

سعدی افتاده‌ایست آزاده

کس نیاید به جنگ افتاده

اول اندیشه وآنگهی گفتار

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

هر دم از عمر می رود نفَسی

چون نگه می‌کنم نمانده بسی

ای که پنجاه رفت و در خوابی

مگر این پنج روز دریابی

خَجِل آن کس که رفت و کار نساخت

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

سخندانِ پرورده پیر کهن

بیندیشد آن گه بگوید سخن

مزن تا توانی به گفتار، دم

نکو گوی، گر دیر گویی چه غم؟

بیندیش و آن‌گه بر آور نفس

[...]

سعدی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
sunny dark_mode