گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

ماییم و سرکویی، پر فتنهٔ ناپیدا

آسوده درو والا، آهسته درو شیدا

در وی سر سرجویان گردان شده از گردن

در وی دل جانبازان تنها شده از تن ها

بر لالهٔ بستانش مجنون شده صد لیلی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

زان دوست که غمگینم، غم‌‎خوار کنش، یارب

دشمن که نمی‌خواهد، هم‌خوار کنش، یارب

اندر دل سخت او کین پر شد و مِهر اندک

آن مهر که اندک شد، بسیار کنش، یارب

سر گشته و غم‌خوارم، آن کین غم ازو دارم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱

 

ای سر تو پیوسته با جان، ز که پرسیمت؟

پیدا چو نمی‌گردی، پنهان ز که پرسیمت؟

از جمله بپرسیدم احوال نهان تو

ای جمله ترا از هم‌پرسان، ز که پرسیمت؟

در جسم نمی‌گنجی وز جان نروی بیرون

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴

 

تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد

عشق تو مرا مشکل کاری به نوا باشد

شمشماد همی لرزد چون بید ز بالایت

بالای چنین رعنا، در شهر بلا باشد

زین‌سان که گریبانم بگرفت غم عشقت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳

 

هر نقش که پیش آید گویم: مگر او باشد

چون او برود، گویم: آن دگر او باشد

بی‌او نبود هرگز چیزی که شود زایل

زیرا نشود زایل آن چیز اگر او باشد

از خصم نمی‌نالم وز تیغ نمی‌ترسم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹

 

بی‌روی تو جان در تن بیمار همی باشد

دل شیفته می‌گردد، تن زار همی باشد

خو کرد دل ریشم با روی تو وین ساعت

روزی که نمی‌بیند بیمار همی باشد

در کار سر زلفت یک لحظه که می‌پیچم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱

 

زین بیش نباید خفت، ای یار که دزد آمد

رخت خود ازین منزل بردار، که دزد آمد

دزدست و شب تیره، چشم همگان خیره

گفتیم: مشوطیره، زنهار، که دزد آمد

این دزد عسس جامه، در گرمی هنگامه

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵

 

ای کون و مکان از تو، اندر چه مکانی خود؟

مثل تو نمی‌یابم، آخر به چه مانی خود؟

هر کس که تو می‌بینی حالی بتو می‌گوید:

من هیچ نمی‌گویم، دانم که تو دانی خود

چون ز آتش آن شادی رنگیم نیفزودی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹

 

گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم

ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم

من حاکم این شهرم، هم نوشم و هم زهرم

گر خصم بود پنجه، من شستم و من شستم

ای هر سخنت کامی، در ده ز لبت جامی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵

 

هر چند به کوی او دیرست که پی بردم

بسیار بگردیدم تا راه بوی بردم

تا خلق ندانندم وز چشم نرانندم

صد بار سر خود را از رشد به غی بردم

گو: دست فرو شویید از من دو جهان، زیرا

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹

 

برخیزم و دلها را در ولوله اندازم

بر ظلمتیان نوری زین مشعله اندازم

ارکان سلامت را بر باد دهم خرمن

ارباب ملامت را خر در کله اندازم

گر دام نهد غولی، در رهگذر گولی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱

 

ای چاه زنخدانت زندان دل ریشم

از نوش دهان تو چندین چه زنی نیشم؟

گر زانکه سری دارم در پای تو، ای دلبر

کس را چه سخن با من؟ من مرد سر خویشم

پیش تو کشم هر دم دست و کف محتاجی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶

 

آن دوست که می‌بینم، آن دوست که می‌دانم

تا آنکه رخش دیدم، او من شد و من آنم

در آینه جز رویی ننمود مرا، زین رو

ای کاج! بدانم تا: بر روی که حیرانم؟

هر چند که میران را از مورچه عار اید

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷

 

گر یار شوی با من، در عهد تو یار آیم

ور زانکه نگه داری، روزیت به کار آیم

ای پردهٔ عار خود و ندر دم مار خود

تا غرهٔ خود باشی، مشنو که به کار آیم

من دولت بیدارم، کز بهر سحر خیزان

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵

 

ای خواجه، چه آوردی زین خانه بدر بودن؟

سودیت نمی‌باید چندین به سفر بودن

اندر پی بهبودی باید شدنت، کین جا

بیماری بد باشد هر روز بتر بودن

بر چرخ کشیدی سر ناگاه، ندانستی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۱

 

ای دلبر سنگین دل، فریاد ز دست تو

دستی، که دل من شد بر باد ز دست تو

کی راست شود کارم؟ زین غصه که من دارم

ای کار مرا ویران بنیاد ز دست تو

عقلم چو دهد یاری، گوید که: درین زاری

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲

 

ای ترک، دل ما را خوش‌دار به جان تو

مگذار تن مارا لاغر چو میان تو

چون سرو روان داری قدی به خرامیدن

و آن روی چو گل خندان بر سرو روان تو

ابرو چون کمان سازی، تا تیر غم اندازی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۲

 

ماییم و خراباتی پر بادهٔ جوشیده

جز رند خراباتی آن باده ننوشیده

رندان سر افرازش دستار گرو کرده

خوبان طرب سازش رخسار نپوشیده

رندان وی از سستی بر چرخ سبق برده

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۵

 

در سر و سرای خود نگذاشتم الاالله

وندر دل ورای خود نگذاشتم الاالله

از غیر به جای او نگذاشت کسی را دل

وز خار به جای خود نگذاشتم الاالله

کی تازه توان کردن پیوند من و دنیی؟

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۳

 

ای شهر شگرفان را غیر از تو امیری نه

بی‌یاد تو در عالم ذهنی و ضمیری نه

شهری به مراد تو گردیده مرید، آنگه

این جمله مریدان را جز عشق تو پیری نه

من نامه نبشتن را دربسته میان، لیکن

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲