گنجور

 
اوحدی

گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم

ور کار ببند آمد، من جستم و من جستم

من حاکم این شهرم، هم نوشم و هم زهرم

گر خصم بود پنجه، من شستم و من شستم

ای هر سخنت کامی، در ده ز لبت جامی

کان توبه که دیدی تو، بشکستم و بشکستم

هر چند به حالم من، از دست که نالم من؟

زیرا که دل خود را، من خستم و من خستم

ای مطرب درویشان، کم کن سخن خویشان

گو نیست شوند ایشان، من هستم و من هستم

هر کس به گمان خود، گوید سخنان خود

من یافتم آن خود، وارستم و وارستم

ای اوحدی، ار باری، دادی خبر یاری

در یار که می‌گفتم، پیوستم و پیوستم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

گفتم که: مگر جستم، وز دام بلا رستم

دل در پسری بستم، کز یاد لبش مستم

مولانا

رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم

هم بی‌دل و بیمارم هم عاشق و سرمستم

صد گونه خلل دارم ای کاش یکی بودی

با این همه علت‌ها در شنقصه پیوستم

گفتا که نه تو مردی گفتم که بلی اما

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
اهلی شیرازی

از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم

روزیکه ترا بینم تا روز دگر مستم

ای آفت جان و دل دارم ز تو صد منت

کز دردسر مستی از یمن تو وارستم

در عشق سرافرازی بردار توان کردن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه