گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

می خور که بر اصحاب خرابات حلال است

گو زهر خور آن کس که بر او نوش وبال است

زان باده که گویی دمش از بوی بهشت است

گر نیز به دوزخ بروم توبه محال است

بسیار بکوشید خَضر تا که بدانست

[...]

حکیم نزاری
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۳

 

خطّ تو که در عین خرد عین جمال است

خطّی ست که بر خوبی رخسار تو دال است

آن لطف میانت را بنمای به مردم

تا خلق بدانند که ما را چه خیال است

زان دوست ملامت مکن ای دوست که او را

[...]

جلال عضد
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵

 

عشق است که وارسته ز نقصان و کمالست

عشق است که آسوده ز هجران وصال است

اثبات مثالش نتوان کرد ولیکن

این نفی مثال تو یقین عین مثال است

گویند سوی الله خیال است و حقیقت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

سر رشته‌ى هر کار که از دست بدر شد

پس یافتنش نزد خرد عین محال است‌

کى رشته‌ى تدبیر، کس از دست گذارد

آنکس که بدو مرتبه‌ى عقل و کمال است

شیخ بهایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱

 

خورشید ترا از خط شبرنگ وبال است

چون سایه قدم پیش نهد وقت زوال است

از خنجر سیراب نترسد جگر ما

هر چند که می صاف بود مفت سفال است

هر دانه که از آبله دست نشد سبز

[...]

صائب تبریزی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۹ - فیض لب کوثر

 

تا سر زده خط حسن تو در عین کمال است

بر پاک نظر سیر جمال تو حلال است

بی دانه به دام آمدن صید محال است

بر روی تو سر فتنه همین آن خط و خال است

قصاب کاشانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

هر زخم که از ناوک آن تازه نهال است

بر پیکر من شوختر از چشم غزال است

حالی شده سرمست مرا، بس که تغافل

یک بار نپرسید ز حالم که چه حال است

هجران،گل حرمان حجاب نظر توست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۲۷ - این قطعه را در داوری میان شعر جمال الدّین عبدالرّزاق اصفهانی و پسرش کمال الدین اسماعیل به میرزاابوطالب شولستانی نوشته

 

دوش از بَرِ یاری که دلم شیفتهٔ اوست

وز شرح کمال خردش، ناطقه لال است

آمد به برم، قاصد فرخنده سروشی

با نامهٔ عذبی، که مگر آب زلال است

نظمش نتوان گفت، که سلکی ست ز گوهر

[...]

حزین لاهیجی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

تا صید تو شد مرغ مرا بال وبال است

دانست که از دام تو پرواز محال است

نالیدم و صیاد ز باغم به قفس برد

دیگر نتوان گفت که دل بیهده نال است

در مرحله ی عشق که صد سلسله یک زلف

[...]

صفایی جندقی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

گفتم چه علاج است مرا گفت وصال است

گفتم به وصال تو رسم گفت خیال است

در هجر رخ دوست مرا عمرفزون شد

روزیش چوماهی شده ماهیش چو سال است

گفتم که صبوری کنم از هجر دلم گفت

[...]

بلند اقبال
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

ای فتنهٔ عالم به نگاه! این چه جمال است؟

کز وصف جمال تو زبانم همه لال است!

جانا دل من سوخت ز داغ لبت، آخر:

تا کی دل من تشنه ی این آب زلال است

بگذار که قربان شوم این شمع رخت را

[...]

وفایی مهابادی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

جز عشق به عالم همه اوهام خیال است

با مرغ هوس سایه عنقا پر و بال است

تعلیم جنون گیر ز استاد محبت

هر حرف که خوانی ز غمش درس کمال است

اندر پی اقبال تو ادبار مهیاست

[...]

طغرل احراری