گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح ابونصر محمد ( مملان )

 

آباد بر این بر که و این طارم آباد

وز هر دو خداوند جهان کامروا باد

این برکه افروخته چون چشمه خورشید

وین طارم آراسته چون قبله نوشاد

با آن نبرد هیچکس از ماء معین نام

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰

 

ماهی دل من بر دو دل خویش بمن داد

من هستم از او خرم و او هست ز من شاد

بی من نکند شادی و بی من نخورد می

همواره چنان بوده و پیوسته چنین باد

با ناله و فریادم و با خواهش و کاهش

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۷

 

آن را که همی جست و دلم بخت بمن داد

اکنون بستاند دلم از ناز و طرب داد

از بخت بد آزادم و از یار بشادی

شاد است بمن همچو من آن ماه پریزاد

گر شادم از آن یار وفادار عجب نیست

[...]

قطران تبریزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۹

 

ای شاد ز تو خلق و تو از دولت خود شاد

دنیا به تو آراسته و دین به تو آباد

ایزد همه آفاق تورا داد سراسر

حقّا که سزاوار تو بود آنچه تو را داد

معلوم شد از تیغ تو هم نصرت و هم فتح

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۰

 

از دولت عالی به سعادت ستدم داد

زین خلعت فاخر که خداوند مرا داد

جون دجلهٔ بغداد مرا بود دو دیده

دجله بشد و خانهٔ من‌گشت چو بغداد

در پیش شهنشاه چو دو بیت بگفتم

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۳

 

ای آمده ناگه به نشابور ز بغداد

همراه تو هم دولت و هم دانش و هم داد

بر گردون‌ خدمتگر چتر تو شده ماه

بر هامون‌ فرمان بر اسب تو شده باد

از بخت مساعد خبر آمد به نشابور

[...]

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد

تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد

یک شهر زن و مرد همی باز ندانند

فریاد من از خنده و بیداد تو از داد

آن روز که زلفین نگون تو بدیدند

[...]

سنایی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۵ - شمسه نرگس

 

ای مُلک به‌دیدار تو چون باغ به‌گل شاد

عالم به‌وجود تو چو روح از جسد آباد

با رحمت تو دود سقر مروحهٔ روح

با هیبت تو نکهت صبح آذر حداد

از حزم تو پوشید زره قامت ماهی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

افتاد دل از پای و ندانم ز چه افتاد

فریاد ز شوخی که ملول است ز فریاد

هر خانه که در کوی طرب ساخته بودیم

سیلاب غمش آمد و بر کند ز بنیاد

گوید به رقیبان که فراموش کنیدش

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

فریاد و فغان در غم هجران تو فریاد

تا چند کنی بر من دلسوخته بیداد

تا کی غم هجران بنهی بر دل ریشم

تا کی نکنی یک شبک از وصل خودم یاد

یک دم نزنم بی تو تو دانی که چنین است

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۵

 

ذوقیست دلم را که به عالم نتوان داد

تا بود چنین بوده و تا باد چنین باد

یادت نکنم زان که فراموش نکردم

ناکرده فراموش چگونه کنمت یاد

چشمی که منور نشد از نور جمالش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

تا آتش سودای تو در جان من افتاد

سیلاب غمت داد چو خاکم همه برباد

فریاد که هر دم بجفایی کشدم یار

وین طرفه که گوید که مکن ناله و فریاد

دارم ز غم و شادی کونین فراغت

[...]

اسیری لاهیجی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸

 

تن خانه اندوه چه ویران و چه آباد

چه بنده چه آزاد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱

 

خاکم به دهن من چه کسم کز تو کنم یاد

وز هستی خود باد

یغمای جندقی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۳۳ - مسمط غرا در شرح حدیث کساء

 

آن لحظهبه سکان سما غلغله افتاد

جستند ز ایزد سوی آن پنج تن ارشاد

از مصدر عزت ملک العرش ندا داد

کین فاطمه است و در و شوی و دو اولاد

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۹ - و برای او علیه الرحمه

 

معموره بدعت شده از شش جهت آباد

فریادرسی نیست که گیرد ز کسی داد

در ظلم شده مردم دنیا همه استاد

شیطان متحیر بُوَد از شدت بیداد

شاگردی این خلق کند از پی ارشاد

[...]

صامت بروجردی
 

شاطر عباس صبوحی » مخمّسات

 

در دست غمت چند زنم ناله و فریاد

باز آی، که عشق تو مرا کند ز بنیاد

هرگز نبود چون قد و بالای تو شمشاد

حور و ملک و آدمی و جنّ و پریزاد

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » مخمّسات

 

تا چشم من آن روز، بر آن سیمبر افتاد

از شوق جمالش به دل من اثر افتاد

مرغان چمن را همه سودا به سر افتاد

سرو و سمن و یاسمن و عرعر و شمشاد

شاطر عباس صبوحی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

این ملک خداداده خداوند ترا داد

وین تاج رسول عربی بر تو فرستاد

تا شاخ ستم را بکنی ریشه ز بنیاد

وین ملک ز داد تو شود خرم و آباد

در دولت خود تازه کنی رسم و ره داد

[...]

ادیب الممالک
 
 
۱
۲