تا آتش سودای تو در جان من افتاد
سیلاب غمت داد چو خاکم همه برباد
فریاد که هر دم بجفایی کشدم یار
وین طرفه که گوید که مکن ناله و فریاد
دارم ز غم و شادی کونین فراغت
تا گشت برویت دل غم دیده من شاد
داد از غم عشقت که بعشاق بلاکش
بی جرم نماید همه دم این همه بیداد
چشم توز بس خون که ز خلقان جهان ریخت
جلاد صفت گشت بمردم کشی استاد
زاهد چو گرفتار بهستی خود آمد
با عاشق جانباز نماید همه واداد
مردانه قدم هرکه نهد در ره عشقش
باید چو اسیری ز همه قید شد آزاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به توصیف احساسات عمیق عاشقانه و دردهای ناشی از عشق میپردازد. شاعر از آتش اشتیاق و غم ناشی از جدایی صحبت میکند و به فریادهایش در برابر درد و رنج اشاره میکند. او از خوشحالی که در چهره محبوبش میبیند، میگوید و به بیعدالتیهایی که عاشقان متحمل میشوند، اشاره دارد. همچنین، نکاتی درباره قید و بندهای عشق و آزادی در آن بیان میکند. در نهایت، شاعر به عشق به عنوان راهی برای رهایی از تمامی مشکلات اشاره میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق تو در دل من شعلهور شد، غم تو مانند سیلابی تمام وجودم را در خود غرق کرد و من را به خاک یکسان ساخت.
هوش مصنوعی: فریاد میزنم که هر لحظه به من ظلم میشود، اما جالب اینجاست که او میگوید که چرا ناله و فریاد میکنی.
هوش مصنوعی: من از غم و شادی دنیا فارغ هستم و وقتی به چهرهات نگاه میکنم، دل غمگین من شاد میشود.
هوش مصنوعی: از درد عشق تو، شکایت میکنم، چونکه عاشقان بیگناه را بهخاطر بیرحمیهای زندگی همواره میآزارد.
هوش مصنوعی: چشم تو به قدری خون از مردم روی زمین ریخت که به خاطر این کار مثل یک جلاد معروف شدی که در کشتن دیگران استاد شده است.
هوش مصنوعی: زاهد وقتی که در دنیای واقعی به خوشبختی و لذت میرسد، با عاشق جانبرکف میتواند همه چیز را ترک کند و تسلیم زیباییها شود.
هوش مصنوعی: هر کسی که با شجاعت در مسیر عشق گام برمیدارد، باید بتواند مانند یک اسیر که از تمام بندها رها شده، آزاد باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آباد بر این بر که و این طارم آباد
وز هر دو خداوند جهان کامروا باد
این برکه افروخته چون چشمه خورشید
وین طارم آراسته چون قبله نوشاد
با آن نبرد هیچکس از ماء معین نام
[...]
ای شاد ز تو خلق و تو از دولت خود شاد
دنیا به تو آراسته و دین به تو آباد
ایزد همه آفاق تورا داد سراسر
حقّا که سزاوار تو بود آنچه تو را داد
معلوم شد از تیغ تو هم نصرت و هم فتح
[...]
تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد
تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد
یک شهر زن و مرد همی باز ندانند
فریاد من از خنده و بیداد تو از داد
آن روز که زلفین نگون تو بدیدند
[...]
ای ملک بدیدار تو چون باغ بگل شاد
عالم بوجود تو چو روح از جسد آباد
با رحمت تو دود سقر مروحه روح
با هیبت تو نکهت صبح آذر حداد
از حزم تو پوشید زره قامت ماهی
[...]
افتاد دل از پای و ندانم ز چه افتاد
فریاد ز شوخی که ملول است ز فریاد
هر خانه که در کوی طرب ساخته بودیم
سیلاب غمش آمد و بر کند ز بنیاد
گوید به رقیبان که فراموش کنیدش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.