گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

ما را به همه عمر سلامی نکند دوست

تمکین درودی و پیامی نکند دوست

آید بر ما گه گه از روی ترحم

بنشیند و بسیار مقامی نکند دوست

صد عشوه و صد نادره و بذله بگویم

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

ماهیست کز آن روی چو ماهت خبرم نیست

وان چهره زیبای تو پیش نظرم نیست

همچون گل در خاکم و چون شکر در آب

زان غم که ز رخسار و لبت گل شکرم نیست

بر گردون ظفرم هست ولیکن

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

در عشق تو ای جان که چو تو خوش صنمی نیست

سرگشته دلی چون من و ثابت قدمی نیست

گویند کم از یک نبود هرگز و چندم

از عشق تو سرگرم اگر کم ز کمی نیست

ما را همه شادی ز غم تست فزون باد

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

روزی که مرا چشم به تو خوش پسر افتد

آن روز همه کار دلم زیر سر افتد

عقلم سر خود گیرد و از پای در آید

صبرم بسر کوی تو از دست برافتد

بر خلق زسرگشته هجران خبر افتد

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

گر شمع تو بی زحمت پروانه بماند

خورشید چو سایه ز تو درخانه بماند

از باده لبهای تو گر دل بشود مست

درسلسله زلف تو دیوانه بماند

خون گشته دلی از خود آویخته دارد

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

حاصل ز تو جز درد دل ریش ندارم

قسم از لب نوشین تو جز نیش ندارم

یک جان نه که صد جانت فدا باد ولیکن

معذور همی دار که زین بیش ندارم

هر روز خوهی تا که ستانی دل از من

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

ای حلقه زلفین تو دام گل و سوسن

هستیم به بوی تو غلام گل و سوسن

زین سان که تو در عشق دو روئی و دورائی

خو پیش تو چون گویم نام گل و سوسن

از دولت رخسار و بنا گوش تو ای جان

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

ای ابر گلستان معالی کرم تو

بر قبه عالم زده دولت علم تو

برنده تر از خنجر مریخ حسامت

چالاک تر از کلک عطارد قلم تو

درسایه جاه تو نشینم به حمایت

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

ای سعد فلک بندگی شاه گرفتی

وز دیده و جان خدمت درگاه گرفتی

گوئی ز قران قسمت یک یک ز سلاطین

صدصد بنهادی و سر از شاه گرفتی

بهرامشه ای شاه که از رایت شبرنگ

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

گر دوست غم دوست بخوردی سره بودی

ور دشمنییی نیز نکردی سره بودی

خاریست مرا در دل و دیده ز فراقش

تریاق چنین خاری وردی سره بودی

با درد بود عاشقی مردم اگر هم

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

خورشید چنان نور ندارد که تو داری

ناهید چنان سور ندارد که تو داری

با لاله چون جام گل میگون بستان

آن نرگس مخمور ندارد که تو داری

مه گرچه دهد نور به انگور ولیکن

[...]

سید حسن غزنوی
 
 
sunny dark_mode