روزی که مرا چشم به تو خوش پسر افتد
آن روز همه کار دلم زیر سر افتد
عقلم سر خود گیرد و از پای در آید
صبرم بسر کوی تو از دست برافتد
بر خلق زسرگشته هجران خبر افتد
در شهر چو دیوانه تو بی خبر افتد
دیوانه آن ماه توان بود که روز
خورشید فلک را ز رخش سایه در افتد
از گریه کنارم شمری باشد پیوست
ز انسان که چو بر آینه عکس برافتد
گر روی نهد بر من از این روی عجب نیست
خود عکس چنین باشد چون بر شمر افتد
شادم من از این گریه که بر خشک نیفتد
گر چشم خداوند بر این چشم تر افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات عمیق و عاشقانهاش اشاره میکند. او میگوید که روزی که به محبوبش نظر میکند، همگان از دلتنگی و دلسختی او باخبر میشوند. عقل او از دست میرود و صبرش به پایان میرسد. در این حالت، او خود را دیوانه احساس میکند و از عشقش به ماه و زیبایی او سخن میگوید. گریههای او به هم نزدیک است و در این گریهها، شادی را هم میبیند، چرا که عشق و توجه خداوند را احساس میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که چشمانم به تو بیفتد و خوشحال شوم، در آن روز تمام احساسات و کارهای دلم تحت تأثیر تو قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: عقلم خود را کنار میگذارد و ناتوان میشود، صبر من در کوی تو تمام شده و از دست میرود.
هوش مصنوعی: وقتی که مردم در شهر از درد جدایی آگاه شوند، تو که همچنان بیخبر و گمگشته هستی، مانند یک دیوانه به نظر میرسی.
هوش مصنوعی: دیوانه آن کسی است که زیبایی و نور ماه را تنها در سایه خورشید ببیند و آن را برتر از همه بدانند. در واقع، او نمیتواند تشخیص دهد که زیبایی واقعی در کجاست.
هوش مصنوعی: هر وقت که اشک من خشک شود و دیگر نریزد، به خاطر این است که انسان میتواند مانند تصویر در آینه محو شود.
هوش مصنوعی: اگر او بر من بُرخورد، این چندان عجیب نیست، زیرا همچنان که تصویر در آینه میافتد، خود او نیز در من منعکس میشود.
هوش مصنوعی: من از این اشک خوشحالم، زیرا اگر این اشک بر زمین نریزد، به خاطر آن است که نگاه خداوند بر این چشمانم افتاده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد
گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد
چون چشم چمن چهرهٔ گلرنگ تو بیند
خون از دهن غنچه ز تشویر برافتد
بشکافت تنم غمزهٔ تو گرچه چو مویی است
[...]
گر پرتو خورشید رخت بر قمر افتد
مه ز بر قدمهای تو چون خاک در افتد
من ذرهٔ تاریکم و تو مهر منور
روشن شوم ار سوی منات یک نظر افتد
چون لاله به خون غرق سر از خاک بر آرم
[...]
باشد که ز رخسار ترا پرده برافتد
تا بیخبران را سخن عشق در افتد
افتاد سرشک از نظر و خوار شد آری
این است سرانجام کسی کز نظر افتد
برپای تو سر می نهم و اشک بر آن است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.