عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹
اسرار تو در زبان نمیگنجد
واوصاف تو در بیان نمیگنجد
اسرار صفات جوهر عشقت
میدانم و در زبان نمیگنجد
خاموشی به که وصف عشق تو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰
تا زلف تو همچو مار میپیچد
جان بی دل و بی قرار میپیچد
دل بود بسی در انتظار تو
در هر پیچی هزار میپیچد
زان میپیچم که تاج را چندین
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱
هر دل که ز خویشتن فنا گردد
شایستهٔ قرب پادشا گردد
هر گل که به رنگ دل نشد اینجا
اندر گل خویش مبتلا گردد
امروز چو دل نشد جدا از گل
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶
عشق آمد و آتشی به دل در زد
تا دل به گزاف لاف دلبر زد
آسوده بدم نشسته در کنجی
کامد غم عشق و حلقه بر در زد
شاخ طربم ز بیخ و بن برکند
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱
آن ماه برای کس نمیآید
کو با غم خویش بس نمیآید
در آینه روی خویش میبیند
در دام هوای کس نمیآید
گر تو به هوس جمال او خواهی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲
آن روی به جز قمر که آراید
وان لعل به جز شکر که فرساید
بس جان که ز پرده در جهان افتد
چون روی ز زیر پرده بنماید
در زیبایی و عالم افروزی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳
دستم نرسد به زلف چون شستش
در پای از آن فتادم از دستش
گر مرغ هوای او شوم شاید
صد دام معنبر است در شستش
از لب ندهد میی و میداند
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴
بیچاره دلم که نرگس مستش
صد توبه به یک کرشمه بشکستش
از شوق رخش چو مست شد چشمش
از من چه عجب اگر شوم مستش
دستآویزی شگرف میبینم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴
هر روز که جلوه میکند رویش
بر میخیزد قیامت ز کویش
مینتوان دید روی او لیکن
میبتوان دید روی در رویش
مینتوان یافت سوی او راهی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶
از عشق تو من به دیر بنشستم
زنار مغانهٔ بر میان بستم
چون حلقهٔ زلف توست زناری
زنار چرا همیشه نپرستم
گر دین و دلم ز دست شد شاید
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴
تا روی تو قبلهٔ نظر کردم
از کوی تو کعبهٔ دگر کردم
تا روی به کعبهٔ تو آوردم
صد گونه سجود معتبر کردم
سرگشته شدم که گرد آن کعبه
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴
تا عشق تو در میان جان دارم
جان پیش در تو بر میان دارم
اشکم چو به صد زبان سخن گوید
راز دل خویش چون نهان دارم
در عشق تو بس سبکدل افتادم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹
ترسا بچهای کشید در کارم
بربست به زلف خویش زنارم
پس حلقهٔ زلف کرد در گوشم
یعنی که به بندگی ده اقرارم
در بندگیش نه هندوم بدخوی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶
روزی که عتاب یار درگیرم
با هر مویش شمار درگیرم
چون خاک ز دست او کنم بر سر
گر نیست مرا غبار درگیرم
چون قصهٔ بوسه با میان آرم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲
هرگاه که مست آن لقا باشم
هشیار جهان کبریا باشم
مستغرق خویش کن مرا دایم
کافسوس بود که من مرا باشم
کان دم که صواب کار خود جویم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۱
من پای همی ز سر نمیدانم
او را دانم دگر نمیدانم
چندان می عشق یار نوشیدم
کز میکده ره بدر نمیدانم
جایی که من اوفتادهام آنجا
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲
ما رند و مقامر و مباحیایم
انگشت نمای هر نواحیایم
خون خواره چو خاک جرعه از جامیم
خون ریز ز دیده چون صراحیایم
هر چند که از گروه سلطانیم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳
ما درد فروش هر خراباتیم
نه عشوه فروش هر کراماتیم
انگشتزنان کوی معشوقیم
وانگشتنمای اهل طاماتیم
حیلتگر و مهره دزد و اوباشیم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۹
تا با غم عشق آشنا گشتیم
از نیک و بد جهان جدا گشتیم
تا هست شدیم در بقای تو
از هستی خویشتن فنا گشتیم
تا در ره نامرادی افتادیم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰
ما مرد کلیسیا و زناریم
گبری کهنیم و نام برداریم
دریوزه گران شهر گبرانیم
ششپنجزنان کوی خماریم
با جملهٔ مفسدان به تصدیقیم
[...]