گنجور

 
عطار

آن روی به جز قمر که آراید

وان لعل به جز شکر که فرساید

بس جان که ز پرده در جهان افتد

چون روی ز زیر پرده بنماید

در زیبایی و عالم افروزی

رویی دارد چنان که می‌باید

خورشید چو روی او همی بیند

می‌گردد و پشت دست می‌خاید

امروز قیامتی است از خطش

خطی که هزار فتنه می‌زاید

گویی ز بنفشه گلستانش را

مشاطهٔ حسن می‌بیاراید

آورد خطی و دل ببرد از من

جان منتظر است تا چه فرماید

زین بیع و شری که خط او دارد

جز خون جگر مرا چه بگشاید

الحق ز معاملان خط او

دیری است که بوی مشک می‌آید

زین گونه که خط او درآبم زد

شک نیست که دوستی بیفزاید

عطار اگر چنین کند سودا

چه سود چو جان او نیاساید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۶۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قوامی رازی

شاید که دلم ققاع نگشاید

زان بت که به جز صداع ننماید

نز مجلس را ز خلوتم بخشد

نز حجره خاص بوسه فرماید

صد شربت زهرا گر دهد خشمش

[...]

انوری

چون نیستی آنچنان که می‌باید

تن در دادم چنانکه می‌آید

گفتی که از این بتر کنم خواهی

الحق نه که هیچ درنمی‌باید

با این همه غم که از تو می‌بینم

[...]

خاقانی

عشق تو به هر دلی فرو ناید

و اندوه تو هر تنی نفرساید

در کتم عدم هنوز موقوف است

آن سینه که سوزش تو را شاید

از هجر تو ایمنم چو می‌دانم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه