گنجور

 
عطار

ما مرد کلیسیا و زناریم

گبری کهنیم و نام برداریم

دریوزه گران شهر گبرانیم

شش‌پنج‌زنان کوی خماریم

با جملهٔ مفسدان به تصدیقیم

با جملهٔ زاهدان به انکاریم

در فسق و قمار پیر و استادیم

در دیر مغان مغی به هنجاریم

تسبیح و ردا نمی‌خریم الحق

سالوس و نفاق را خریداریم

در گلخن تیره سر فرو برده

گاهی مستیم و گاه هشیاریم

واندر ره تایبان نامعلوم

گاهی عوریم و گاه عیاریم

با وسوسه‌های نفس شیطانی

در حضرت حق چه مرد اسراریم

اندر صف دین حضور چون یابیم

کاندر کف نفس خود گرفتاریم

این خود همه رفت عیب ما امروز

این است که دوست دوست می‌داریم

دیری است که اوست آرزوی ما

بی او به بهشت سر فرو ناریم

گر جملهٔ ما به دوزخ اندازد

او به داند اگر سزاواریم

بی یار دمی چو زنده نتوان بود

در دوزخ و در بهشت با یاریم

بی او چو نه‌ایم هرچه باداباد

جز یار ز هرچه هست بیزاریم

در راه یگانگی و مشغولی

فارغ ز دو کون همچو عطاریم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۶۱۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

ما متقیان توبه کاریم

در شوره حبوب توبه کاریم

هر هفته به شیوه ای و شکلی

طوفانی و فتنه ای برآریم

گه حلقه ی کعبه ی مناجات

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ما عاشق چشم مست یاریم

آشفتهٔ زلف بیقراریم

سرمست می الست عشقیم

شوریدهٔ چشم پر خماریم

آئینهٔ روشن ضمیریم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
شمس مغربی

ما مست و خراب چشم یاریم

آشفته زلف آن نگاریم

از روی نگار همچو مویش

سودا زدگان بیقراریم

چون چشم خوشش همیشه مستیم

[...]

اسیری لاهیجی

ما مست شراب وصل یاریم

وز هر دو جهان خبر نداریم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه