گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱

 

چون زخم تازه دوخته ز خون لبالبم

ای وای اگر به شکوهٔ او آشنا لبم

بی دردی آورد همه قول و طرب، مسیح

گاهی به حال دل می گشا لبم

بستی لبم به شکوه و ذوق ادب شناخت

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۲

 

ما جام درد با دف و نی کم کشیده ایم

دایم قدح نهفته ز محرم کشیده ایم

دامن ز جام می مکش ای محتسب که ما

جام و سبو ز چشمهٔ زمزم کشیده ایم

دانسته ایم تلخی عیش گذشته را

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۷

 

نیشی گرفته سینهٔ خویش ریش می کنیم

تا هست فرصتم ادب خویش می کنیم

نایاب گوهریست مرادم و گر نه من

دریوزه از نوانگر و درویش می کنیم

بیهوده رفتنم ز فروماندگی به است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳

 

در آتش آمدیم و فعانی نداشتیم

بودیم شمع شوق و زبانی نداشتیم

صد شیوه یافتیم ز معشوق روز وصل

وز بهر نیم شیوه بیانی نداشتیم

صد ره به دیر و کعبه قدم رفت و هیچ گاه

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵

 

دل ر ا چه می دهی که به دارالشفا بریم

این مرغ بسمل از دم تیغت کجا بریم

یاران مدد کنید که از وادی جنون

دیوانه دل گرفته به دارالشفا بریم

این مایه معصیت نه سزاوار بخشش است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱

 

دانی که چیست مصلحت ما؟ گریستن

پنهان ملول بودن و تنها گریستن

بی درد را به صحبت ارباب دل چه کار

خندیدن آشنا نبود با گریستن

دایم به گریه غرقم و چون نیک بنگرم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳

 

خوش در خور است، حسرت تو با گریستن

بی یاد تو حلال مبادا گریستن

بی گریه دوستدار تو آرام گیر نیست

یا کاو کاو دیده و دل یا گریستن

گویی که یاد می کنمت گه گهی، ولی

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰

 

ای گریه، خون دل به کنار هوس مکن

گلبرگ باغ قدس به دامان خس مکن

یک ره به کعبه داری و صد ره به سومنات

باریک شارعیست، نگه باز پس مکن

صد شاهباز گرسنه پرواز می کنند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۵

 

ساقی بیا و دامن گل بر سبو فشان

مست شراب هم به ریاحین فرو فشان

ای باغبان تو بزم فرو چین که بی خودیم

دامان گل بیار و بر حرف خو فشان

خاموش واعظا که دم گرم نیستت

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰

 

اینک رسید وعده، گشاد نقاب کو

رفتیم تا دریچهٔ صبح، آفتاب کو

جامی کشیده محتسب و فتنه می کند

کو تازیانهٔ ادب، احتساب کو

خونم حلال بر تو ولی داور جزا

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶

 

جانم ز سینه بر زه دامان بر آمده

گویی به عزم خدمت جانان بر آمده

ناز غرور کی نهد از سر که این نهال

گویی بر آب دیدهٔ رضوان بر آمده

با دل بگوی عیب شهادت که این اسیر

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳

 

ای عشق خوش تهیهٔ لذات کرده ای

طوطی سدره وقف خرابات کرده ای

نازم به بازی تو که در عرصهٔ فریب

منصوبهٔ نچیدهٔ مرا مات کرده ای

صوفی به گفته صیغهٔ توحید باطل است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۴

 

ای نه فلک ز خوشهٔ صنع تو دانه‌ای

وز قصر کبریای تو عرش آشیانه‌ای

در تنگنای کوچهٔ شهر جلال تو

وسعت گه زمانه کمین کارخانه‌ای

پروازگاه طایر صنعت کجا بود

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴

 

باز از شراب فتنه خرابم نمی کنی

در آتش کرشمه کبابم نمی کنی

صد شیشه گشت خالی و صد خُم به ته رسید

وز جرعه ای هنوز خرابم نمی کنی

صد پرسشم ز هر سر مو می کنی، ولی

[...]

عرفی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode