گنجور

 
عرفی

چون زخم تازه دوخته ز خون لبالبم

ای وای اگر به شکوهٔ او آشنا لبم

بی دردی آورد همه قول و طرب، مسیح

گاهی به حال دل می گشا لبم

بستی لبم به شکوه و ذوق ادب شناخت

هر موی من ادا کند این شکوه با لبم

بگذشت عمر و گفت و شنو با تو رو نداد

ای بی نصیب گوشم و ای بی نوا لبم

صد بار لب گشودم و بر کس نریختم

آن ها که موج می زند از سینه تا لبم

لب وعده کرده بود که گوید غمم به دوست

وقت است اگر به وعده نماید وفا لبم

در دل گذشت یار و فرو ریختم بدان

پیغام ها که داشت نهان از صبا لبم

اقرار کن که سنگ دلم بعد از آن اگر

لب وا کنم به شکوه، به دندان بخا لبم

عرفی به ترهات زن آتش که جاودان

ماند گرسنه گوشم و باشد گدا لبم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم

آسوده است از دل بی مدعا لبم

هر چند چو صدف ز گهر سینه ام پرست

نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم

آه مرا به رشته گوهر غلط کنند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

از بسکه چون نگه زتحیر لبالبم

یک پر زدن به ناله نداده‌ست جا لبم

جرأت مباد منکر عجز سپند من

کم نیست اینکه سرمه کشید از صدا لبم

صد رنگ ناله در قفس یأس می‌تپد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشتاق اصفهانی

در محفلت ز خون دل از بس لبالبم

فرقی ندارد از قدح باده قالبم

تا کرد توبه از لب ساغر جدا لبم

ماند از نوای عشق زهی بینوا لبم

مگشا لبم بشکوه که در گلستان عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه