چون زخم تازه دوخته ز خون لبالبم
ای وای اگر به شکوهٔ او آشنا لبم
بی دردی آورد همه قول و طرب، مسیح
گاهی به حال دل می گشا لبم
بستی لبم به شکوه و ذوق ادب شناخت
هر موی من ادا کند این شکوه با لبم
بگذشت عمر و گفت و شنو با تو رو نداد
ای بی نصیب گوشم و ای بی نوا لبم
صد بار لب گشودم و بر کس نریختم
آن ها که موج می زند از سینه تا لبم
لب وعده کرده بود که گوید غمم به دوست
وقت است اگر به وعده نماید وفا لبم
در دل گذشت یار و فرو ریختم بدان
پیغام ها که داشت نهان از صبا لبم
اقرار کن که سنگ دلم بعد از آن اگر
لب وا کنم به شکوه، به دندان بخا لبم
عرفی به ترهات زن آتش که جاودان
ماند گرسنه گوشم و باشد گدا لبم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و غم عشق و عدم توانایی بیان احساسات است. شاعر به زخمهای عاطفی خود اشاره میکند و بیان میکند که باوجود اینکه لبانش به شکایت از درد و غم در بند هستند، نتوانسته احساساتش را به زبان بیاورد. او از احساس بیکسی و گنگی در ارتباط با معشوق سخن میگوید و به ناامیدی خود از اینکه نتوانسته داستان غمش را برای کسی بگوید، اعتراف میکند. در نهایت، شاعر حسرت میخورد که لبانش وعده گفتن غمها را داشتند اما هنوز این قول محقق نشده است.
هوش مصنوعی: من مانند زخم تازهای هستم که هنوز پر از خون است و از این وضعیت بسیار نگرانم. اگر زبانم به شکوه و زیبایی او عادت کند، چه بر سرم خواهد آمد؟
هوش مصنوعی: بدون درد و غم، همه وعدهها و خوشیها بیمعناست، گاهی مسیح به حال دل من لبخند میزند.
هوش مصنوعی: لبهای من به خاطر شکایت و زیبایی هنر ادب بسته شدند، هر رشته موی من این هنر و شکایت را با لبهایم بیان میکند.
هوش مصنوعی: عمر من به سرعت گذشت و حالا در حالی که تو توجهی به من نکردی، من فقط میتوانم در دل با تو صحبت کنم. ای کسی که نه صدایی دارم و نه کسی هست که به من گوش دهد.
هوش مصنوعی: صد بار خواستم صحبت کنم و احساساتم را بروز دهم، اما هرگز این کار را نکردم. آنچه که در دلم میگذرد و همیشه در درونم جوش و خروش دارد، به بیرون نمیآید.
هوش مصنوعی: لب وعده کرده بود که غمم را به دوست بگوید، اما زمانش وقتی است که او به وعدهاش وفا کند.
هوش مصنوعی: در دل من، پیامهایی که یار در دلش پنهان کرده بود، با گذشت زمان نمایان شد و من از سر شوق و محبت، آنها را افشا کردم.
هوش مصنوعی: بپذیر که اگر دلم سخت و سنگی است، وقتی که بعد از این، از روی شکایت لب به سخن باز کنم، دندانهایم را بر روی لبم فشار میزنم.
هوش مصنوعی: عرفی به او میگوید که به حرافی و سخنان بیپایه بپرداز، زیرا اینگونه سخنان دلنشین، مانند آتشی درونی، همیشه در جان من باقی میماند و من را گرسنه و تشنه بر زبان میسازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم
آسوده است از دل بی مدعا لبم
هر چند چو صدف ز گهر سینه ام پرست
نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم
آه مرا به رشته گوهر غلط کنند
[...]
از بسکه چون نگه زتحیر لبالبم
یک پر زدن به ناله ندادهست جا لبم
جرأت مباد منکر عجز سپند من
کم نیست اینکه سرمه کشید از صدا لبم
صد رنگ ناله در قفس یأس میتپد
[...]
در محفلت ز خون دل از بس لبالبم
فرقی ندارد از قدح باده قالبم
تا کرد توبه از لب ساغر جدا لبم
ماند از نوای عشق زهی بینوا لبم
مگشا لبم بشکوه که در گلستان عشق
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.