گنجور

 
عرفی

خوش در خور است، حسرت تو با گریستن

بی یاد تو حلال مبادا گریستن

بی گریه دوستدار تو آرام گیر نیست

یا کاو کاو دیده و دل یا گریستن

گویی که یاد می کنمت گه گهی، ولی

بیهوده نیست در دل شب ها گریستن

نازم به غمزهٔ تو که یک گام کرده است

صد ساله ره ز دیدهٔ من تا گریستن

من خود کی ام که گریه به حالم کنی، ولی

می زیبدت به نرگس شهلا گریستن

گر کام دل ز گریه میسر شود، ز دوست

صد سال می توان به تمنا گریستن

عرفی حریف دیدهٔ تر نیستی، ولی

بسیار گریه آورد این نا گریستن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عرفی

دانی که چیست مصلحت ما؟ گریستن

پنهان ملول بودن و تنها گریستن

بی درد را به صحبت ارباب دل چه کار

خندیدن آشنا نبود با گریستن

دایم به گریه غرقم و چون نیک بنگرم

[...]

صائب تبریزی

چند ای دل غمین به مداران گریستن؟

عیب است قطره قطره ز دریا گریستن

از گریه خوشه های گهر چید دست تاک

دارد درین حدیقه ثمرها گریستن

صبح امید می دمد از دیده سفید

[...]

طغرای مشهدی

باشد اگر امید اثر با گریستن

کی دل کشد به خنده، بود تا گریستن

ای شمع،این قدر به تو لذت نمی رسد

سوز و گداز از تو و از ما گریستن

دیوانه خصلتیم، ز ما پر بعید نیست

[...]

جویای تبریزی

امروز چون توان به مدارا گریستن

باید چو ابر دجله و دریا گریستن

در ماتم حسین علی گر نریزی اشک

بر حال خویش گریه کن از ناگریستن

کارم در این غم است چو شمع سر مزار

[...]

قصاب کاشانی

خوش عشرتی است با دل دانا گریستن

بر کشت خویش در دل شب‌ها گریستن

بر حال خود به درگه او پیش‌بینی‌ای است

امروز در مصیبت فردا گریستن

باید به پای سرو چمن با صد آرزو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه