گنجور

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

 

ای یار ناگزیر که دل در هوای توست

جان نیز اگر قبول کنی هم برای توست

غوغای عارفان و تمنای عاشقان

حرص بهشت نیست که شوق لقای توست

گر تاج می‌دهی غرض ما قبول تو

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷

 

مقصود عاشقان دو عالم لقای توست

مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست

هر جا که شهریاری و سلطان و سروریست

محکوم حکم و حلقه به گوش گدای توست

بودم بر آن که عشق تو پنهان کنم ولیک

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱

 

آن را که جای نیست همه شهر جای اوست

درویش هر کجا که شب آید سرای اوست

بی‌خانمان که هیچ ندارد به جز خدای

او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست

مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲

 

آن به که چون منی نرسد در وصال دوست

تا ضعف خویش حمل کند بر کمال دوست

رشک آیدم ز مردمک دیده بارها

کاین شوخ دیده چند ببیند جمال دوست

پروانه کیست تا متعلق شود به شمع

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴

 

از جان برون نیامده جانانت آرزوست

زنار نابریده و ایمانت آرزوست

بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند

موری نه‌ای و ملک سلیمانت آرزوست

موری نه‌ای و خدمت موری نکرده‌ای

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷

 

بسیار سالها به سر خاک ما رود

کاین آب چشمه آید و باد صبا رود

این پنج روزه مهلت ایام، آدمی

بر خاک دیگران به تکبر چرا رود؟

ای دوست بر جنازهٔ دشمن چو بگذری

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش

با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش

دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد

با نفس خود کند به مراد و هوای خویش

از دست دیگران چه شکایت کند کسی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹

 

برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ

چون دست می‌دهد نفسی موجب فراغ

کاین سیل متفق بکند روزی این درخت

وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ

سبزی دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰

 

برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم

تقصیرهای رفته به خدمت قضا کنیم

بی‌مغز بود سر که نهادیم پیش خلق

دیگر فروتنی به در کبریا کنیم

دارالفنا کرای مرمت نمی‌کند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

برخیز تا طریقِ تکلّف رها کنیم

دکّانِ معرفت به دو جو بر بها کنیم

گر دیگر آن نگارِ قباپوش بگذرد

ما نیز جامه‌های تصوّف قبا کنیم

هفتاد زَلَت از نظرِ خلق در حجاب

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

هر روز باد می‌برد از بوستان گلی

مجروح می‌کند دل مسکین بلبلی

مألوف را به صحبت ابنای روزگار

بر جور روزگار بباید تحملی

کاین باز مرگ هر که سر از بیضه بر کند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱

 

پاکیزه روی را که بود پاکدامنی

تاریکی از وجود بشوید به روشنی

گر شهوت از خیال دماغت به در رود

شاهد بود هر آنچه نظر بر وی افکنی

ذوق سماع مجلس انست به گوش دل

[...]

سعدی
 
 
sunny dark_mode