گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - افسر سلیمان

 

ای مهر رویت از مه گردون گرفته باج

وی مور درگهت ز سلیمان ربوده تاج

زخمی که بر دل آمده از ناوک فراق

نبود به غیر مرهم وصل تواش علاج

چون سجده گاه دل شد محراب ابرویت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - شاهد غیب

 

دارم ز دست چرخ همی شام تا سحر

جاری به گونه چشمه خونی ز چشم تر

پیچیده ام به دامن، ز اندوه فکر پای

بنهاده ام به زانو، ز انبوه فکر سر

در برّ فکرتم به شب و روز پی سپار

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - هلالِ عید

 

ساقی هلال عید بر آمد ز کوهسار

هی هی به مژدگانی آن جام می بیار

افسردگان محنت دیرینه را بشوی

ز آن راح روح بخش ز مرآت دل غبار

زآن می که قطره ای به گلو هرکه را رسد

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - کیمیای مهر

 

ای کرده کاینات صفات تو را سپاس

وی بر سپاس شخص تو تقدیس بی قیاس

ای آنکه از تو صورت و معنی ظهور یافت

غیر از تو مخترع نبود کس بر این اساس

آئینه خدای نما جز تو ننگرد

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - خسرو گلبن

 

شد وقت آن که از اثر باد صبحدم

بر تخت سبزه خسرو گلبن نهد قدم

گلشن شود ز جلوه عیان در خیال کور

بلبل کند به نغمه اثر در دل اصم

گردد ز بوی غنچه غمین نکهت بهشت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - جلوه دوست

 

ساقی از آن مدام روانبخش لعل فام

بفشان به کان تا رود از دل غم مدام

گویا گشوده شد در میخانه این زمان

کم بر مشام رایحه ها آید از مدام

پرورده ای که آمده پروردگار خلق

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - دولت بیدار

 

افتاد چتر دولت بیدار بر سرم

یعنی در آمد آن بت عیار از درم

افشانده مو بر آتش رو از سر فسون

یعنی ببین به موی و به رویم که ساحرم

اسلام ظاهرش ز رخ و کعبه ز آستان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در کوی عشق

 

تا عشق را قدم بسر کو نهاده ایم

از کوی عافیت قدم آن سو نهاده ایم

آرام و تاب در پر عنقا سپرده ایم

صبر و سکون به سایه آهو نهاده ایم

پا بست زلف سلسله مویی شدیم ما

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - والی ولایت مطلق

 

ماند به نسترن تن آن سرو سیمتن

کو صبح و شام بر دمد از شاخ نسترن

وز شاخ نسترن رخ خورشید جلوه گر

خورشیدی آنچنان که بود شام را وطن

وآن شام پر شکن شکنش درع و اژدها

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - آن سرو سیم تن

 

دوش از درم درآمد، آن سرو سیم تن

شادان و خوی فشان و غزلخوان و خنده زن

با رویی، ای بمیرم، تاراج دین و دل

با مویی، ای نباشم، یغمای جان و تن

دلهای خستگانش، اندر شکنج زلف

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - جام آفتاب

 

آمد زمان آنکه دلارام عاشقان

بی پرده همچو مهر زند سر ز شرق جان

گلهای معنوی دمد از شاخه مراد

سازند نغمه ساز هزاران نکته دان

آمد مگر ادیب سخن سنج هوشمند

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - ارمغان

 

آوخ که شد ز تیر غمت قامتم کمان

رحمی کن ای جوان به من زار ناتوان

آن دل که گم شد از من مسکین بکوی تو

نک یافتم به حلقه زلف تواش نشان

از دل خموش آتش عشقت نمی شود

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - طاووس جنت

 

از زلف تا به دوش بتم پا نهاده‌ای

پای ادب ز قاعده بالا نهاده‌ای

بالا نهاده‌ای قدم از جای خویشتن

شرمت ز خویش باد که بی‌جا نهاده‌ای

شوخی بدین مثابه ندیدم ز هیچ تن

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - نقش چلیپا

 

ای زلف تا به دوش بتم پا نهاده‌ای

پای ادب ز قاعده بالا نهاده‌ای

برتر نهاده‌ای قدم از جای خویشتن

شرمت ز خویش باد که بی‌جا نهاده‌ای

شوخی بدین مثابه ندیدم ز هیچ تن

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - خزان عاشقان

 

با آن بهار خوبی و گلزار دلبری

رفتم به باغ تا شودم دل ز غم بری

دیدم فشانده باز ز اشجار برگ چند

لرزان و زرد روی چو عاشق ز بی زری

سطح چمن که بود چو گردون پر از نجوم

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode