گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

قانع شده ست دل به تمنای او مرا

در سر بس است شورش سودای او مرا

در عشق پای تا به سرم خون شد و چکید

از بس فشرده پنجهٔ گیرای او مرا

کی در حریم کعبهٔ مقصود ره دهد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

تا گشته است پای خم آرامگاه ما

گردیده است کوه بدخشان پناه ما

سنگین ز گرد کلفت دل بسکه گشته است

بر پای ما چو سلسله افتاده آه ما

تا آب تربیت نخورد از گداز دل

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

ما راست ای سرآمد لیلی نگاه‌ها

از هر نگه به وادی وصل تو راه‌ها

از حیرت تو چون صف مژگان به دور چشم

مانده است خشک بر لب ما فوج آه‌ها

بر خاک جلوه‌گاه تو ای شمع بزم قدس

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

در عشق دل چو مخزن اسرار شد مرا

آئینه تجلی دیدار شد مرا

از بس نهان ز درد تو در گرد کلفتم

رنگ شکسته رخنهٔ دیوار شد مرا

برباد پای شوق و برون تاختم زخویش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

از چشم کم مبین به تن ناتوان ما

سنگین بود بسان گهر استخوان ما

جز خویش با که شکوهٔ درد تو سر کنیم

پنهان چو غنچه در دل ما شد زبان ما

ای آسمان زقامت خم گشته ام بترس

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

بنگر رخ به آتش می تاب داده را

حسن صفا به گوهر سیراب داده را

هردم ز آسمان زبون کش رسد شکست

همچون حباب خانه به سیلاب داده را

در سینه ام ز شوخی مژگان شکسته ای

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

رنگین کنی زخون جگر گر خیال را

شاید که دلنشین شود اهل کمال را

در پیش قامت تو چو بید موله است

سر بر زمین ز بار خجالت نهال را

مایل به ابروی تو دم حیرتم که هست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را

گردیده دامن آتش خس پوش دیده را

بالد طراوت از گل رخسار او به خویش

پر کرده سیر غبغبش آغوش دیده را

خودداری از نگاه من امشب مدار چشم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

کاری نیاید از خرد ذوفنون ما

ما را بس است مرشد کامل جنون ما

سر در کنار دامن محشر نهاده است

خوش دل ازین مباش که خوابیده خون ما

پیرا نه سر ز سرکشی نفس فارغیم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را

نسبت مده به حضرت دل خون مرده را

افتادگی خوش است که در روز بازخواست

بیم حساب نیست به خود ناسپرده را

کم گوی تا خلاص شوی از زبان خلق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

بی او به دیده گرد کند شیشه ریزها

در دل خزیده گرد کند شیشه ریزها

دل تا رمیده گرد کند شیشه ریزها

از بس تپیده گرد کند شیشه ریزها

مینای دل شکسته زخارای بی غمی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

تا زنده ام بود غم عشقش هوس مرا

دامن زدن بر آتش دل هر نفس مرا

عشق آمد و رهاند زننگ هوس مرا

گردیده رزق شعله همه خار و خس مرا

در کشمکش فکنده به دریای زندگی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

ای گنج‌ها ز گوهر یاد تو سینه‌ها

و ز نقد داغ عشق تو دل‌ها دفینه‌ها

در جستجوی ذات تو افتاده سرنگون

افلاک را به لجه حیرت سفینه‌ها

از تندی شراب نگاه تو می‌زنند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

افزود عشق قدر دل دردناک را

اکسیر درد کرده زر این مشت خاک را

از آفتاب روز جزا فیض بیخودی

آسوده کرد سایه نشینان تاک را

مهمان نواز باش و برای خدا مکن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

چوب قفس نخست زخس می کنیم ما

پس مرغ شعله را بقفس می کنیم ما

صحرای دلگشای دل ماست خامشی

کسب هوا ز حبس نفس می کنیم ما

در سینه سر عشق زخامی نهفته ایم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

بی درد بر کنار مریز آب دیده را

در کار دل کن آن می صاف چکیده را

از فیض عشق همت والای ما بدوش

بگرفته جامهٔ ز دو عالم بریده را

در گلشنی که بلبل ما خامشی نو است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

آهم گشود تا پر پرواز در هوا

شد رشک گلستان ارم سربسر هوا

تا شمع یاد روی تو افروخت در دلم

آهم عبیر بوی گل افشاند در هوا

جویا بگیر می زکف گلرخان که هست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

آید صدای نالهٔ دل از نگاه ما

چون شاخ ارغوان بچکد خون ز آه ما

در دیده ای که محو تو شد جلوه گر شوی

باشد نقاب روی تو شرم نگاه ما

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا

در تاب و تب چو شمع فکنده زبان مرا

در تنگنای جسم ز ضبط فغان شکافت

منقاروار هر قلم استخوان مرا

از خارخار ناوک مژگان او نماند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

از ترک آرزو بفزاید کمال ما

چون موج پرفشاندن دستی ست بال ما

عاشق فریب نیست بت خردسال ما

چون بار دل کشد صنم نونهال ما

از خویش رفتگان ره جستجوی دوست

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۹