گنجور

 
جویای تبریزی

بی درد بر کنار مریز آب دیده را

در کار دل کن آن می صاف چکیده را

از فیض عشق همت والای ما بدوش

بگرفته جامهٔ ز دو عالم بریده را

در گلشنی که بلبل ما خامشی نو است

باشد شبیه غنچه دهان دریده را

زین آتشی که در جگر ماست از غمت

بی آب کرده ایم عقیق مکیده را

پیری که دید قامت رعنای او کشید

بر بام هوش حلقهٔ قد خمیده را

تا خون نگردد اشک مده ره بدیده اش

جویا مکن به شیشه می نارسیده را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عرفی

از تو نوشت و داد دل آرمیده را

غم نامه های شسته و صد ره دریده را

شادم که در تپیدن خاصی فکنده ام

هر ذره از وجود دل آرمیده را

الماس ریزه کس نخرد در دیار عشق

[...]

فصیحی هروی

بردیم باز بر سر نظاره دیده را

کردیم رام دیده نگاه رمیده را

بردیم نام دلبر و کردیم بی‌قرار

این خون آرمیده عمری طپیده را

سیلاب غصه‌ام ز درون جوش می‌زند

[...]

کلیم

تا یافتم رسایی دست کشیده را

آورده ام بچنگ مراد رمیده را

عریان تنی خوشست ولی ذوق دیگرست

جیب دریده دامن در خون کشیده را

کاری اگر ز صورت بیمعنی آمدی

[...]

صائب تبریزی

با زلف کار نیست رخ یار دیده را

ره می گزد چو مار، به منزل رسیده را

بی حسن نیست خلوت آیینه مشربان

معشوق در کنار بود پاک دیده را

بسیار زخم هست که خاک است مرهمش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قدسی مشهدی

خوشدل کند خیال تو هجران‌کشیده را

آتش گل است دیده گلشن‌ندیده را

تا آب دیده خون نشود بر زمین مریز

در شیشه واگذار می نارسیده را

تسلیم شو که اجر شهادت نمی‌دهند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه