گنجور

 
جویای تبریزی

تا گشته است پای خم آرامگاه ما

گردیده است کوه بدخشان پناه ما

سنگین ز گرد کلفت دل بسکه گشته است

بر پای ما چو سلسله افتاده آه ما

تا آب تربیت نخورد از گداز دل

چون داغ لاله قد نکشد سرو آه ما

در رنگ همچو رشتهٔ یاقوت غوطه خورد

از پهلوی عذار تو مد نگاه ما

سنگین دلیست لنگر شمشیر ابروش

کس جان بدر نبرد زمژگان سپاه ما

از دل متاع درد به تاراج گریه رفت

پنهان در اشک همچو حباب ست آه ما

از بس به شوق دیدنت از جا درآمده

چون شمع بر سر مژه باشد نگاه ما

برقع ز رخ فکنده درآ در حریم وصل

باشد نقاب روی تو شرم نگاه ما

جویا به بزم حیرت او همچو پیک کنگ

گویید خبر زحال دل ما نگاه ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صوفی محمد هروی

ای آنکه نیست غیر تو کس پادشاه ما

واندر دو کون راهنما و پناه ما

افتاده های بحر گناهیم دست گیر

ای دستگیر جمله حال تباه ما

برده سبق زجمله کفار این زمان

[...]

سام میرزا صفوی

یا رب بسوز سینه رندان که آه ما

جایی رسان که پاک بسوزد گناه ما

نظیری نیشابوری

امشب خوش آشناست به رویش نگاه ما

گویا حجاب سوخته از برق آه ما

از بس که می شدیم به حسرت جدا ازو

خون می چکید روز وداع از نگاه ما

شغل محبت است که مانع ز طاعت است

[...]

صائب تبریزی

رحمت گرفته روی ز گرد گناه ما

آیینه تیره روز ز روی سیاه ما

هر قطره ای که در صدف ابر رحمت است

چون مهره گل است ز گرد گناه ما

بر جسم آنقدر که فزودیم همچو شمع

[...]

قدسی مشهدی

پژمردگی نبرد بهار از گیاه ما

چون لاله جزو تن شده بخت سیاه ما

روزی که نبود آینه حسن در نظر

در چشمخانه زنگ برآرد نگاه ما

ما صبح صادقیم و دم از مهر می‌زنیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه