گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

به اسرار حقیقت نیست جز پیر مغان دانا

له فضل علی اهل النهی علما و عرفانا

زمانی گوش بر گفتار او نه تا یقین دانی

که جز تلبیس نبود حاصل تدریس مولانا

اگر بودی کمال اندر نویسایی و خوانایی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

هلال الکاس لم تکمل بشمس الراح کملها

که گردد چون شود پر این مه نو بدر محفل‌ها

دلم آن موج زن دریاست ز اوصاف جمال تو

که افتد صد صدف گوهر ز هر موجش به ساحل‌ها

به عزت باش با دل‌های عالی همت ای خواجه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

الا یا ایها الساقی می آمد حل مشکل‌ها

ز می مشکل بود توبه ادر کاسا و ناولها

چو گردد کعبه رو لیلی ز مجنون بیش ازین ناید

که ریزد خون دل از دیده بر آثار منزل‌ها

ز هر محمل چو آید بوی لیلی جای آن دارد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

نات سلمی و لکن لاخ برق من مغانیها

بلی منزلگه مقصود را باشد نشانی‌ها

نسیم کوی او بخشد دل امیدواران را

امید کامگاری‌ها نوید شادمانی‌ها

کجا شد آن ز روی او شبم را روشنایی‌ها

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

به افسون گر گشایی مهر این لعل شکرخارا

فرود آری ازین فیروزه گون منظر مسیحا را

بیا ساقی که گر اقبال گردون را بقا بودی

نکردی پایه تخت سکندر تاج دارا را

سفال دردی اندر ده که بهر نقل ازین مجلس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

چنان محروم خواهد یار از دیدار خود ما را

که نپسندد نظر در روی خود یک چشم زد ما را

به کف داریم از بهر قبول ساعدش جانی

زهی دولت اگر ننهد به سینه دست رد ما را

دلی پر چاکها داریم در بحر امید از وی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

همانا آیت سجده ست خط از مصحف رویت

که هرکش خواند آرد سجده در محراب ابرویت

تویی آن یوسف غایب شده از من که در بستان

ز هر پیراهن گل در مشام آید مرا بویت

به قصد دیدن عکس تو هر دم در خیال آرم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

سحرگاهان که از باد صبا بوی بهاران زد

به گلگشت چمن بلبل صلای میگساران زد

نباشد جز برای میگساران عرصه بستان

که جاروبش نسیم صبح و آبش رشح باران زد

ز گل هر گلبن آمد گلعذاری خرم و خندان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

ز بس آه غمت زین جان آتشناک خواهم زد

ز دود آه شبگون خیمه بر افلاک خواهم زد

چو آیی از سفر تا گیرمت بی پیرهن در بر

ز شوق تو گریبان تا به دامان چاک خواهم زد

به سر خواهم ز جورت خاک کردن چون کنی جلوه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

چو ترک سرکشم بر عزم میدان پشت زین گیرد

چو گوی اندر خم چوگان سر مردان دین گیرد

به کس چون خلعت وصلش پسندم کز حسد میرم

اگر خاکش ببوسد دامن و باد آستین گیرد

کله چون کج نهاده لب می آلوده برون آید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

چو خندان جام می کام از لب لعل تو بردارد

صراحی گریه خونین ز رشکش در گلو آرد

عجب جاییست کوی تو که بهر محنت عاشق

زمینش خار غم روید هوایش خون دل بارد

سمندت خاک پای خویشتن مفروش گو ارزان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

مرا بر نوک مژگان بس که خون دل جگر بندد

به رویت مردم چشم مرا راه نظر بندد

مزن آتش به من ای مه ز داغ هجر خویش امشب

مبادا دود من راه دمیدن بر سرح بندد

کشد لطف نقابم گاه و گه حرمان دیدارت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

رقم می زد قلم وصف لب لعل تو بر کاغذ

قلم شد نیشکر وز نیشکر غرق شکر کاغذ

تنک دل را چه طاقت پیش طعن حاسدان آری

نیارد تاب زخم تیر چون باشد سپر کاغذ

بود کز زیر پا برداری و خوانی غم خود را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

به رخسار و جبین و روی و عارض بردی ای دلبر

فروغ از صبح و نور از روز و عکس از ماه و تاب از خور

فروغ و نور و عکس و تاب رویت کرده عاشق را

بصر بینا خرد دانا روان روشن ضمیر انور

سگ و سنگ در و سگبان و دربان تو را هر شب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

نگار من که باشد خانه از کوی وفا دورش

نبینم خانه ای در شهر دور از فتنه و شورش

جمالش باغ پر میوه ست غوری وش غرضناکان

خدایا در پناه خویش دار از غارت غورش

گدایی دلق خود داده به می نبود بجز شاهی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

چمن کامسال بینی ناامید از فیض بارانش

ندارد تازه جز باران اشک دل فگارانش

چو عاشق در چمن تنها رود در پای هر گلبن

ز ابر دیده خون آرد هوای گلعذارانش

بنفشه ماتم لب تشنگان باغ می دارد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

بیا کز روی ساقی وقت گل برقع براندازیم

ز عکس روی آن گلچهره گل در ساغر اندازیم

چو گیرد خواب مستی نرگس آن سرو گلرخ را

زگل بالین نهیم از فرش سبزه بستر اندازیم

بگیریم از سر خم خشت وز لای ته می گل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

نوازشنامه ای آورد باد از حضرت جانان

مخلد باد بر فرق گدایان ظل سلطانان

نه نامه بل سجلی بندگان را بهر آزادی

ز عار بادپیمایان و عهد سست پیمانان

بیاضش نوربخش دیده جمعی غم اندیشان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

به بستان می‌گذر وز چهره گل‌ها را خجل می‌کن

همی‌زن خنده وز لب غنچه‌ها را منفعل می‌کن

بحل کردن چه خواهی چون کشی ما را کسی بر تو

ندارد حکم، هم خود می‌کش و هم خود بحل می‌کن

نشاید منزل تو زآب و گل گاهی که می‌آیی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

بیا ای شهره در عشقت به شهر حسن مشهوران

که هم منظور شاهان بینمت هم شاه منظوران

خمارآلودم از چشمت لب خالی ز خط بنما

که باشد باده صافی علاج رنج مخموران

چه استغناست این یارب که نی پروای نزدیکان

[...]

جامی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode