لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
جامی

به افسون گر گشایی مهر این لعل شکرخارا

فرود آری ازین فیروزه گون منظر مسیحا را

بیا ساقی که گر اقبال گردون را بقا بودی

نکردی پایه تخت سکندر تاج دارا را

سفال دردی اندر ده که بهر نقل ازین مجلس

سزد گر آسمان ریزد فرو عقد ثریا را

مجو از عقل شرح دل که درد آشام میخانه

به جام می حواله کرد حل این معما را

سواد وصف خطش می کشی ای خامه صبری کن

که تا بهر مداد آرم برون از دل سویدا را

قیاس سیل چشم اشکبار ما کجا داند

جز آن کز مشت پیمودن تواند آن دریا را

ز دست ما نمی آید شمار سنگ بیدادت

نه مقدور است ز انگشتان شمردن ریگ صحرا را

مرا تو چشم بینایی و یاران جمله اغیارم

عجب نبود اگر ز اغیار پوشم چشم بینا را

عجب شوخی و رعنا وز همه کس دوستتر دارم

به یاد شوخی و رعنائیت شوخان رعنا را

گشادم نافه اسرار و خون اندر جگر کردم

حسدورزان پنهان را غرض گویان پیدا را

ز عکس اشک خویش از بس که ریزد خون دل جامی

کند رنگین کتابه هر شب این ایوان مینا را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

زر افشانید بر پیلان جرس‌های مدارا را

برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را

قطران تبریزی

زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا

ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا

وطواط

زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را

خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را

ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را

نظام تو کرده روان ایوان خضرا را

کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را

[...]

مولانا

ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را

چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را

منم ای برق رام تو برای صید و دام تو

گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه