گنجور

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۲۴ - عبدالرزق

 

بود رزق بدن ماکول و ملبوس

دگر هم رزق حس ادراک محسوس

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۸۱ - عبدالظاهر

 

چو عبدالظاهر اندر نظم ناموس

بود ساعی و این امریست محسوس

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۰۴ - العبره

 

پس از معقول روی‌آور بمحسوس

در اشیاء دل بعزت دار مأنوس

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۹۹ - المدد الوجودی

 

هوا را آنچنان که هست محسوس

بامداد نفس حق داشت مأنوس

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۶۷ - الاخلاص

 

نگوئی مدح دیاری بسالوس

نجوئی ذم موجودی بافسوس

صفی علیشاه
 

صامت بروجردی » کتاب القطعات و النصایح » شمارهٔ ۳ - نصیحت سقراط سلطان را

 

همین طبل و همین نقاره و کوس

بود ز اسفندیار و نوذر و طوس

صامت بروجردی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ منظومهٔ «بستان ماتم» » شمارهٔ ۵ - در مدح شیخ و مرشد خویش گوید

 

به نام او زده ارشاد را کوس

سپهر و کرده خورشیدش زمین بوس

الهامی کرمانشاهی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

خروس صبح زد سبوح و قدوس

فرا کن دیده رازین خواب منحوس

عزیز ملک مصر ای یوسف دل

شوی در چاه زندان چند محبوس

ز بالا سوی پستی میکنی رای

[...]

میرزا حبیب خراسانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۴ - جواب

 

بود احمد بذات الله ممسوس

تجلی های ذاتی راست ماء/نوس

صفای اصفهانی
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۶

 

اگر زن را بیاموزند ناموس

زند بی‌پرده بر بامِ فلک کوس

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱۰

 

بیا تا زنده ام خود را مکن لوس

که فردا می خوری بهر من افسوس

ایرج میرزا
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۹ - به یاد آذ‌ربایجان

 

چو دیدی اندر آن ایوان مطموس

روان کیقباد و جان کاوس

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰ - نامهٔ منظوم

 

که رای ری نمود ازکشور طوس

مرا بنهاد با یک شهر افسوس

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۰ - سی لحن موسیقی

 

همش خوانند برخی گنج کاوس

بود این هر سه ره با ذوق مانوس

ملک‌الشعرا بهار
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - نطق لرد معروف!

 

برای موطن جمشید و سیروس

خورد آن ناطق مشهور افسوس؟!!

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱ - در هجو ضیاء الواعظین

 

همه دانند خوب، این هوچی لوس

ز شه زر خواست اما گشت مأیوس

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱ - در هجو ضیاء الواعظین

 

غرض اینست، بر این آدم لوس

دهند ار پول خواند روضه معکوس

میرزاده عشقی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode