عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل
ز شیری زهره تو میشود آب
در آن هیبت چگونه آوری تاب
عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۱۰ - الحکایه و التمثیل
چرا خفتی که کرد آخر چنین خواب
که بگذشتند همراهان و اصحاب
عطار » اسرارنامه » بخش هشتم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل
برآی از آب ای زشت سیه تاب
که در آتش همی پایی نه در آب
عطار » اسرارنامه » بخش نهم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل
ولیکن زان ندارم طاقت و تاب
که میترسم از آن دانایِ در خواب
عطار » اسرارنامه » بخش پانزدهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل
نگردد هیچ ماهی نو درین باب
که تا بر ما نپیمایند مهتاب
عطار » اسرارنامه » بخش بیستم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل
دلی پر تفت و جانی پر تب و تاب
چگونه یابد آخر چشم من خواب
عطار » اسرارنامه » بخش بیستم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل
شب مهتاب چون میآیدت خواب
که عاشق خواب کم یابد بمهتاب
عطار » اسرارنامه » بخش بیست و یکم » بخش ۱ - المقاله الحادیه و العشرون
به سنگ و هنگ باش و هیچ مشتاب
بسر می در مدو مانند سیماب
عطار » اسرارنامه » بخش بیست و دوم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل
در آن شب شیخ او را دید در خواب
که پیش شیخ آمد دیده پر آب
عطار » خسرونامه » بخش ۲ - در نعت سیدالمرسلین خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم
رسن چون دلو گردان چرخ پرتاب
که تا بهر بُراق او برد آب
عطار » خسرونامه » بخش ۲ - در نعت سیدالمرسلین خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم
تویی آن ماه ای خورشید اصحاب
که انجم بر تو میلرزد چو سیماب
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
چو طفلی شیر خواره تشنهٔ آب
ز رنج تشنگی جان داده در تاب
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
کجا آرد بلوری در برم تاب
که از شرم تنم شد سیم سیماب
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
بآخر چون فرو شد طاس سیماب
برآمد شاه هرمز را سر از خواب
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
چو یافت از فندقش بادام او تاب
ز فندق گشت بادامش چو عنّاب
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
شبی چندان نیابد چشم تو خواب
که منقاری زند یک مرغ در آب
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
چناندارم دل از مهر تو پرتاب
که هر شب برجهم ده بار ازخواب
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
دلش در آتش و تن مانده در آب
نه خوردش بود ازین اندیشه نه خواب