گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

به غیر چشمهٔ حیوان کرا رسد گفتن

حکایت لب لعل تو را به آب دهن

مرا سرشک ز گوهر چنان توانگر ساخت

که غیر تیغِ تو قرضی نماند بر گردن

ز بس که شیوهٔ چشم تو کُشت مردم را

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

کسی که پیرویِ عشق نیست عادت او

به گمرهی ست مبدّل همه عبادت او

دلا نصیحت رندان به زهد و علم مکن

که اعتراض روا نیست برارادت او

شکسته یی که به تیغ هوس شهید تو نیست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

کسی که خاک درِ دوست نیست افسر او

گمان مبر که بوَد ملک وصل در خور او

دلی که در خور گنجینهٔ محبّت نیست

مقرّر است که قلب است اصل گوهر او

به دور آن لب میگون دگر ملاف ای خضر

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

من آن نیَم که گذارم ز دست دامن تو

تو گر ز طوق وفا سرکشی به گردن تو

گذار تا به کف آریم دامن زلفت

وگرنه روز جزا دست ما و دامن تو

چو شمعِ صبح دم از نور زن که بس باشد

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

از این شکسته دو روزی اگر جدا باشی

خطا نباشد اگر بر خط وفا باشی

اگر وفای رفیقان خود به جای آری

خدای باد رفیق تو هرکجا باشی

به آهِ سرد اسیران که نیّتم این است

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

چه طرفه طرفه تو نقشی چه بوالعجب نوری

که هرکجا که نظر می کنم تو منظوری

بدین صفت که تو در روی خویش حیرانی

به غیر اگر نکنی التفات معذوری

گهی که تیغ محبّت کشی به قصد هلاک

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

دلا چو روی به اقبال مقبلی داری

به ترک صحبت جان گیر اگر دلی داری

گمان مبر که از این جست و جویِ بیحاصل

به غیر محنت و اندیشه حاصلی داری

ترحّمی بکن ای آشنای وادی عشق

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

دلا ز لذت مستی گهی خبر یابی

که سرّ بیخبران را به رمز دریابی

اگر چو لاله بدانی ز بیوفایی عمر

بسی ز آتش دل داغ بر جگر یابی

گهی به منصب شاهی رسی به دولت عشق

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح خواجه عصمت بخارایی که استاد خیالی بوده

 

در این سراچهٔ فانی که منزل خطر است

به عیش کوش که دوران عمر در گذر است

بر آر پیش ز مستی سر از شراب غرور

چرا که حاصل کار خمار دردسر است

اگر چه جرعهٔ جام جهان فرح بخش است

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

تو را خدای بحمدالله آن کرم داده ست

که منشی فلکت مدح می‌کند انشا

بقای عمر تو بادا که خود مدایح تو

همی‌کند کرمت بر سخنوران املا

خیالی بخارایی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode