آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
بیا و پرده برانداز از جمال ای دوست
به عاشقان بنما حسن لایزال ای دوست
بتا ز عاشق صادق مپوش روی جمیل
چرا که آینه شد مظهر جمال ای دوست
مرا که در سم گلگون تو نشد سر خاک
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
دلی که روز و شبان از پی نظر میگشت
ز زخمِ تیزِ نظر ، دوش بیخبر میگشت
کسی که پا نکشیدی ز کعبه در همه عمر
به طوف میکده میدیدمش به سر میگشت
بلی مسیر قمر عقربست و این عجبست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
به غیر ساحت لیلی اگرچه صحراییست
گمان مدار که مجنون پی تماشاییست
ز دشت عقل گذر کن که جای پرخطر است
به کوی عشق بکش رخت را که خوش جاییست
میانتهی شمرندت که نیست پای شکیب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
مرا تو حاصل گفتاری از جهان ای دوست
بهای هر نظرت صدهزار جان ای دوست
نه صعوه جا نکند در دهان افعی و مار
چرا به زلف تو دل کرده آشیان ای دوست
بر آستان که اگر جم بود ندارد فخر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
ز لولیان چو بتم شاهدی به شنگی نیست
به رنگ لعبت من لعبت فرنگی نیست
خیال قافیه جز آن دهان نیندیشم
که هیچ قافیه چو آن هان بتنگی نیست
اگر چه رستم دستان بود که کشته تست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
بهای عشق که داند که در جهان چند است
همین بس است که بر عشق ماسوا بند است
پی بهشت برد شیخ روز و شب زحمت
مگر بهشت بدیدار دوست مانند است
چگونه بگسلم از تو که تارهای وجود
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
لبش هنوز زطفلی نشسته از شیر است
که آهوی نگهش در کمینگه شیر است
علاج این دل شیدا ززلف آمد و بس
که گفت چاره دیوانه غیر زنجیر است
بدستم آن خم گیسو فتاد و طره زلف
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
زتن بریدن جان پیش عاشق آسانست
زجان بریدن جانان هزار چندانست
چه نور بود ندانم بنار ابراهیم
که آتشش همه باغ گلست و ریحانست
اگر تو زهر فرستی بکام من حلواست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰
مجوی چشمه حیوان به جان طلب لب دوست
نه خضر زنده آب بقاست زنده اوست
زشب که بس بسرم کوفت نوبتی فراق
دهل صفت نبود هیچ مغزم اندر پوست
مرا که سینه بود وقف غمزه ترکان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
مرا که هجر تو در ششدر هلاک انداخت
پس از تو نرد غم عشق با که خواهم باخت
زهر چه هست بپرداختیم خانه ولی
زدوست خانه دل را نمیتوان پرداخت
بمزدقان برو ای باد مژگانی بر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
تو را که سینه ز سیم است دل چرا سنگ است
ز سیم و سنگ تفاوت هزار فرسنگ است
ز خیل عشق هزیمت نمود لشکر عقل
که آبگینه بود عقل و عشق چون سنگ است
بریز بر سر میدان عشق خون مرا
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶
فکنده از نظرم گرچه چشم مدهوشت
گمان مکن که کنم از نظر فراموشت
مرا به کوی تو هر شب رقیب میطلبد
برای آنکه ببینم به او همآغوشت
دهان عاشق از زهر هجر تو تلخ است
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
مرا که زلف تو آشفته کرد و چشم تو مست
کجا رود زسر آشفتگی دل تا هست
بگو خلیل ننازد به بت شکستن خویش
بتی زکعبه عیان شد که بتکده بشکست
زسوزن مژه راه نظر بدیده بدوخت
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
زشور آن لب شیرین که در جهان انداخت
گمان مکن که شکر در میان توان انداخت
چه نقشها که عیان شد زسیم ساده او
زطرح کینه که آن ماه مهربان انداخت
سخن زنقطه موهوم رفت و باز حکیم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
دریغ نعمت وصل بتان که در گذر است
خوشست لؤلؤ رنگین و بحر پرخطر است
بهار و باغ و گل و عندلیب سرخوش مست
زتندباد خزانی هنوز بی خبر است
مجو زنخل محبت ثمر بجز حرمان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳
دریغ و درد که جان را سر مهاجرت است
قمر ببر مه ما را سر مسافرت است
مرا نه جاه و نه مالی بود نه فضل و کمال
بود زعشق گرم بر جهان مفاخرت است
تو را رقیب بود دررکیب و وه که مرا
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸
تو را که یوسف اندر چه زنخدانست
چه غم که صد چو منت مبتلای زندانست
بدشت عشق زبس تشنه کام گردیدم
سراب دیم و گفتم که آب حیوانست
تو رفتی و نبود بینشم بچشم بصبر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳
اگر نه ذرهای از مهر روی معشوقست
مقام عشق چرا بر فراز عیوقست
به دشت عشق به هر گام پا نهی ای دل
نیاز عاشق مسکین و ناز مشعوقست
چه نقش کرده به پرچم دلا سپهبد عشق
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
مرا بساخت میخانه تا که راهی هست
گمان مکن که مرا ره بپادشاهی هست
از آن زمان که گشودم دو چشم برویت
دو دیده کور اگر بر کسم نگاهی هست
هم از تو شکوه کنم پیش تو بعرصه حشر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
بلای جان من خسته سرو بالائیست
زخوان عشق مرا نعمتی والائیست
مراد دل طلبیدن زدوست خودکامیست
نه عاشقست که جز دوستش تمنائیست
مرو تو از پی دل گرچه طالب وصلست
[...]