گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

اگر نه ذره‌ای از مهر روی معشوقست

مقام عشق چرا بر فراز عیوقست

به دشت عشق به هر گام پا نهی ای دل

نیاز عاشق مسکین و ناز مشعوقست

چه نقش کرده به پرچم دلا سپهبد عشق

که سربه‌سر دو جهانش به زیر منجوقست

به کوی باده‌فروشان بگو چه استغناست

که کیمیا برایشان زماد محروقست

به خاکساری و افتادگی‌ست درویشی

نشان فقر نه کشکول و خرقه و بوقست

طراز نطق من آشفته از مدیح علی‌ست

عیان نشان ولایش مرا ز منطوقست

مگر که دست بگیرد مرا در این غوغا

علی که بنده خالق خدای مخلوقست