گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۲

 

اگرچه چشم منی همنشین اغیاری

چو نور دیده گلی در میان صد خاری

نگویم آنکه خریدار یوسفم حاشا

که خودفروش زند لاف این خریداری

هوای صحبت خورشید کم کن ایشبنم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۵

 

اگرچه چشم منی همنشین اغیاری

چه نور دیده گلی در میان صد خاری

نگویم آنکه خریدار یوسفم حاشا

که خودفروش زند لاف این خریداری

اگر بصدق روی ره چو کوهکن در عشق

[...]

اهلی شیرازی
 

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح ابراهیم میرزای صفوی

 

به سینه تیری ازان غمزه خورده‌ام کاری

که برنیایدم از دل مگر به دشواری

ز بس که غمزهٔ او خوار و زار می‌کشدم

به عجز می‌طلبم هر دم از اجل یاری

اجل که شیوهٔ او بی‌گنه کشی‌ست، کند

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » ترکیبات » در هجو جهانگیر گیلانی که امیرالامراء خان احمد میرزا بود،گفته

 

زهی علم شده در عالم ستمکاری

چو مار دم زده مشتاق مردم‌آزاری

ز کردگار به دست تو روز حشر آید

به جای نامهٔ اعمال، خطّ بیزاری

مناز اگر دو سه روزی بلندپایه شدی

[...]

میلی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۵۸ - در منقبت مولای متقیان

 

دمی که لشکر غم صف کشد به خونخواری

دلم بناله دهد منصب علمداری

خراب نرگس مستانه توام که نهد

هزار شیوه مستی به طبع هشیاری

مریض عشق تو را اشتها از آن بیش است

[...]

عرفی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶ - در عذر خواهی

 

نتیجه خلف دهر میرزا قاسم

زهی به ذات تو زیبنده نغز کرداری

در آن دیار که خلقت صلای مرهم زد

به خون طپد دل رنجش ز زخم پیکاری

شراب ناب وفا جوشد از دلت به مثل

[...]

فصیحی هروی
 

کلیم » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳ - شکوه از مفارقت دوستی

 

چه شد که بی‌سببی پا کشیدی از همه جا

لوند مشرب و آنگاه خویشتن داری

زر شراب به دستت فتاده است مگر

که رفته رفته ز مستی عزیز دیداری

ز دستگیری اهل هنر عجب دارم

[...]

کلیم
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

زبس که یافت دلم لذت گرفتاری

به دام افتد اگر صد رهش برون آری

به جای خون همه درد و بلا ازو بچکد

اگر دل من سرگشته راه بیفشاری

سیاه گردد روز جهانیان چون شب

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

زهی نگاه تو سرگرم مردم‌آزاری

منم ز چشم تو در عین گرم بازاری

اگر درست بود این که مردمان گویند

به خواب فتنه نکوتر بود ز بیداری

چرا چو چشم سیاه تو مست خواب بود

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۷۳۶

 

دلا مخواب که در کارخانه قسمت

صفا به آینه دادند مزد بیداری

زمانه گفت به طغرا، مورز بیهده شعر

جواب داد که بیگار به ز بیکاری

طغرای مشهدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴

 

بغیر بیکسیم نیست در جهان یاری

که عقده ام بگشاید ز رشته کاری

ز زیر بال هما همتم گذشت چنان

که بگذرند ز پای شکسته دیواری

بغیر دیده حسرت، بملک و مال جهان

[...]

واعظ قزوینی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۲

 

به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری

ببالد از مژه انگشتهای زنهاری

چوگردباد اسیران حلقهٔ زلفت

کشند محمل پرواز برگرفتاری

نگه ز پردهٔ آن چشم ناتوان پیداست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۳

 

به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری

دل شکستهٔ ماکرد ناله معماری

در آن بساط ‌که موجود بودن‌ست غرض

چو ذره اندکی ما بس است بسیاری

به رنگ غنچه درین باغ بیدماغان را

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۴

 

خطاپرست مباش‌ ای ز راستی عاری

که ‌گر سپهر شوی می‌کشی نگو نساری

جهان ز شوخی نظّارهٔ تو کهسارست

به چشم بسته نظر کن بهار همواری

قبول آفت هرکس بقدر حوصله است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۵

 

دمی‌ که عجز شود دستگاه بیکاری

گره گشایی ناخن کشد به سر خاری

میان آگهی و راحتست بیزاری

ز جوهر آینه‌ها راست دام بیداری

دمیده است ز زنجیر بال وحشت موج

[...]

بیدل دهلوی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹

 

دلم ربوده بت ماهری به عیاری

که گوی بازی او چرخ شد به مکاری

به هر سری که ز مغز غرور دید نمی

فلک ز غیرت آن ذات کرد عصاری

ز ضعف گرچه تنم خشک کرد روغن خویش

[...]

سعیدا
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - یک قصیده

 

چو چنگ نالم و افغان که نغمه انگاری

چو شمع گریم و دردا که خنده پنداری

دل مرا که خریدار گشته ای ز هوس

چه می کنی که بسی دل برایگان داری

باین معامله بس مایلی و می دانم

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در فیض بیداری و مدح شاه سریر ولایت (با تجدید مطلع) گوید

 

صلا زدند سحر بلبلان گلزاری

که دیده واکن و دریاب فیض بیداری

بمهد خاک چه خوابیده ای ازین غافل

که می کنند ترا قد سیان طلبگاری

تو چند خفته و روحانیان ترا نگران

[...]

طبیب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

از او به یاری بختم امید غمخواری

ولی دریغ که بختم نمی کند یاری

چه غم ز دیده ی بیدار عاشقان آن را

که نیست یک دمش از خواب ناز بیداری

به دام تا نفتد صید خود کجا داند

[...]

سحاب اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۱

 

شبی به خواب بدیدم که رو به من داری

چه خوش بود که مجسم شود به بیداری

وصف آن لب شیرین شکر به بار آورد

وگرنه کی نی خامه کند شکرباری

خراب کرد به یک غمزه ملک دل چشمت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode