از او به یاری بختم امید غمخواری
ولی دریغ که بختم نمی کند یاری
چه غم ز دیده ی بیدار عاشقان آن را
که نیست یک دمش از خواب ناز بیداری
به دام تا نفتد صید خود کجا داند
هر آنچه یافته صید من از گرفتاری
بر تو خوار بود هر عزیز و عزت تو
بر آن کسان که ندانند عزت از خواری
پس از هزار عتابم به مدعی بخشید
هزار زخم زد اما یکی نشد کاری
بکوش تا دل آزرده ای بدست آید
و گرنه سهل بود از بتان دل آزاری
تو را که هست بلب معجز مسیح از چیست
که چشم تست چنین مبتلای بیماری
جدا از مهر رخ او ز آه و اشک (سحاب)
بود چو برق یمانی و ابر آزاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره دلباختگی و درد عاشقانه است. شاعر از ناامیدیاش از سرنوشت و یاری نکردن بختش صحبت میکند. او بیان میکند که چشمان عاشقان بیدار است و نمیتوانند در خواب ناز زندگی کنند. شاعر به سختی در جستجوی عشق و احساسات واقعی است، اما بارها دچار زخمهای عاطفی میشود. او از کسی که نمیداند عزت چیست انتقاد میکند و تأکید میکند که تلاش برای به دست آوردن دل آزردگان ارزشمند است. در نهایت، شاعر به زیبایی و بیماری عشق اشاره میکند، جایی که دوری از معشوق باعث درد و رنج میشود.
هوش مصنوعی: من به این امید که تقدیرم به من کمک کند، امیدوارم کسی به غمخواری من بیاید، اما افسوس که تقدیرم یاری نمیکند.
هوش مصنوعی: عاشقان بیخبر از خواب ناز بیداری، نگران چشمهایی هستند که همیشه بیدارند و دردی برایشان وجود دارد. این غم بر دل آنان سنگینی میکند که کسی را در کنار خود نمیبینند که لحظهای از آن خواب شیرین جدا شود.
هوش مصنوعی: تا شکارچی به دام گرفتار نشود، چگونه میتواند بداند که چه چیزهایی را شکار کرده است؛ صید من از همین گرفتار شدن است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای تو ارزشمند و گرانبهاست، برای دیگران که اهمیت مقام و جایگاه را نمیدانند، بیارزش است.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه هزار بار به کسی تذکر دادم و او را سرزنش کردم، او به من آسیبهای زیادی زد، اما هیچ کدام از آن زخمها تاثیری نداشت.
هوش مصنوعی: سعی کن دلی را که غمگین و ناراحت شده است به دست بیاوری، وگرنه راحت است که از معشوقهها دل آزرده شوی.
هوش مصنوعی: چرا چشمان تو اینگونه زحمتکش و مبتلا به درد و رنج است، در حالی که تو در حقیقت مانند معجزهای هستی که تنها به خاطر وجود خودت، همه مشکلات را زیر پا میگذاری؟
هوش مصنوعی: بجز عشق چهرهاش، آنچه میسازم فقط درد و غم است، مانند رعد و برق یمنی و ابرهای دردناک.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا به ناله و زاری همیبیازاری
جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری
تو را به جان و تن خویشتن خریدارم
مرا به قول بداندیش میبیازاری
به جان شیرین مهر تو را خریدارم
[...]
نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری
نیافرید خدای جهان تو را یاری
خجسته آمد دیدار تو به عالم بر
خدایگان چو تو باید خجسته دیداری
تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین
[...]
ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری
بسی کشید تن مستمند من خواری
مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان
چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری
بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی
[...]
در آی جانا با من به کار اگر یاری
وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری
نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو
تو را سلامت بادا مرا نگوساری
مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار
[...]
اگر مدیحت گویم نیابم از تو عطا
وگر نگویمت از من همی بیازاری
اگرت گویم بخل واگر نگویم خشم
چه عادتست که تو میرخواره زن داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.