رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۴ - بر رخش «زلف» عاشق است چو من
بر رخش زلف عاشق است چو من
لاجرم همچو منش نیست قرار
من و زلفین او نگونساریم
او چرا بر گل است و من بر خار؟
همچو چشمم توانگر است لبم
[...]
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف » پاره ۸
دور ماند از سرای خویش و تبار
نسری ساخت بر سر کهسار
دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵
زان مرکّب که کالبد از نور
لیکن او را روان و جان ازنار
زان ستاره که مغربش دهنست
مشرق او را همیشه بر رخسار
عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر خفیف » شمارهٔ ۳۴
بارگی خواست شاد بهر شکار
بر نشست و بشد بدیدن شار
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در مدح امیرابواحمد محمد بن محمود غزنوی گوید
ای دل نا شکیب مژده بیار
کامد آن شمسه بتان تتار
آمد آن سرو جلوه کرده به ناز
آمد آن گلبن خمیده ز بار
آمد آن بلبل چمیده به باغ
[...]
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۴۱ - به شاهد لغت لنجه، بمعنی رفتار بناز لیکن جاهلانه
کفش صندوق محنت و . . . زنش
هر دو گردند و هر دو ناهموار
هیچکس را گناه نیست درین
کو برد جمله را همی از کار
این یکی را بخنجه و خفتن
[...]
منوچهری » دیوان اشعار » رباعیات » قطعه دوبیتی
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - در مدح امیر ابوالفتح عارض
هم شب مست وار و عاشق وار
بودم از روی دوست برخوردار
گه مرا داد شکرش بوسه
گاه سروش مرا گرفت کنار
خوب حالی و خوش نشاطی بود
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۵ - مدح یکی از صدور
شاد باش ای وزیر دولت یار
دیر زی ای گزین سپه سالار
کرده ای جان به پیش ملک سپر
جانت پیوسته باد با کهسار
در مهمی که افتد اندر ملک
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶ - مدح یکی از بزرگان
شادباش ای سپهر آینه وار
که گشادی چو آینه اسرار
نیست معلوم خلق عالم را
که چه بازیچه داشتی در کار
تا تو نیرنگ خویش بنمودی
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸ - مدح عمدة الملک رشیدالدین
روی ها را نگار کرده رسید
کار من زان نگار شد به نگار
آن نگاری که کافرش برخواند
بیش اسلام را نکرد انکار
کرد مرهم دل فگار مرا
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰ - وصف بهار و مدح ثقة الملک طاهر بن علی
رنگ طبعی به کار برده بهار
نقش ها بود از آنچه برد به کار
چهره سنگ و روی گل دارد
مانوی کارگونه گونه نگار
همه پرصورتست بی خامه
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲ - وعظ و تنبیه
گردش آسمان دایره وار
گاه آرد خزان و گاه بهار
گه کند عیش زندگانی تلخ
گه کند روز شادمانی تار
دیده ای را زند ز انده نیش
[...]
مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۵ - صفت یار برزگر گوید
ای به دو رخ بسان تازه بهار
نکنی کار جز به میل و شمار
گر ز من زاریست همواری
کارم از تو چراست ناهموار
همچنان کز شیار گل ببری
[...]
مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۶ - صفت دلبر فیروزه فروش
کی خرند از تو فیروزه هرگز
چون ببینندت ای بدیع نگار
لب و دندان تو همی بینند
لعل خوشرنگ و لؤلؤ شهوار
هر چه فیروزه بایدت بفروش
[...]
مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۳۹ - صفت دلبر واعظ باشد
ای مزین شده به تو منبر
خلق بر روی خوب تو نظار
یا مده خلق را تو چندین پند
یا دل من به بیهده مازار
ور همی کرد بایدت تذکیر
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۳ - مدح سلطان مسعود
بادی مسعود شاه دولت یار
تا ابد کامگار و برخوردار
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - ثنای عضدالدوله شیرزاد
مار زخمی که همچو مهره مار
ملک را هست بی خلاف به کار
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰ - مدح شاهینی
باز شاهینی نکو دیدار
بزم را کرد همچو باغ بهار
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱ - مدح ابوالقاسم دبیر
پس بشستن قبا دهد ناچار
نرسد چند گه به خدمت بار