قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۳ - ترجیع بندیست در مدح معمار الحرمین منتجب الدین حسین بن ابی سعد ورامینی رحمة الله
آتش عشق آفتی عجب است
عشق را اولین نظر سبب است
دل عاشق به زیر حقه عشق
همچو مهره به دست بوالعجب است
روز و شب آرزوی معشوقان
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۵ - در مدح شاه بطور عام و عرض تسلیت بدو شاه خاص
تا زمین زیر گنبد خضراست
بی جهانیان جهان نیاید راست
تاز گردش فلک نیاساید
بر زمین شاه داد گر باید
شاه خورشید جان فزای بود
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۶ - در مدح امیری امین الملک لقب
ای شده صدر ملک در خور تو
گشته سلطان وقت غمخور تو
هم امینی و هم امین الملک
گوهری نیست همچو گوهر تو
رحمت ایزدست در ره تو
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۵ - در مدح و استعطاء است
ای جهان را بزرگیت معلوم
وای خرد را کفایتت مفهوم
سخنت باد بر دل وزرا
گرم چون انگبین و نرم چو موم
ولیت بر کنار آب حیات
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۸ - در مدح و مطالبه پرداخت حوالتی
ای مهی کز تو نور دین زاید
شخص تو قدر و قدرت افزاید
پیش رای تو رایت خورشید
از فلک روی بر زمین ساید
بسته دارد ز شوق تو کمری
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۲۰ - شکایت از عمید نامی بشخصی مختص الدوله لقب و طلب عطا از وی تا زنی بگیرد
مختص الدوله مختصر بشنو
که قوامیت را چه کار افتاد
چون من اندر عمید بستم امید
دل فقاعم ز کیسه تو گشاد
از پی آنکه بنده را با تو
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۲۳ - در مدح امین الملک و تقاضای صلتی از او
ای مبارک پئی که بر گردون
نایب رای توست سیاره
کرده ای پای بخت را خلخال
داده ای دست ملک را یاره
دشمنان تو را به گرد جهان
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۳۰ - در گله از بزرگی ابراهیم نام که چرا پدرش را گرفته و طلب رهائی او
ای کیای خطیر ابراهیم
چرخ با همت تو پست آید
هست با تو هیبت تو نیست شود
نیست با دولت تو هست آید
پدرم را گرفته ای به چه جرم؟
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۴۹ - در غزل است
صنما با تو در غم و شادی
بنده بودم نجستم آزادی
وصل پیش آر و داد کن با من
بنه از سر فراق و بیدادی
نرمی از من مخوه که نه مومم
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۵۰ - در غزل است
دلبر رنگرز نکو پسرست
وز همه نیکوان ظریفتر است
پدری را که آنچنان خلف است
مادری «را» که آنچنان پسر است
آفتابش بر آستین قباست
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۶۵ - در غزل است
همه ای دل بلای ما خواهی
که به رغبت همی جفا خواهی
این چه عادت است و خو که تو راست
این همه رنج و غم چرا خواهی
وصل یاری طلب کنی پیوست
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۶۷ - در غزل است
ای دل اندوه یار خورده نه ای
جگر مرد کار خورده نه ای
زخم هجران دوست دیده نه ای
تیغ در کارزار خورده نه ای
شربت وصل خورده ای لیکن
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۷۱ - در غزل است
نکنی ای بت ستمکاره
چاره عاشقان بی چاره
از پی آن که سغبه تو شدیم
چه کنیمان ز عالم آواره
شیرخواره که روی خوب تو دید
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۷۵ - در غزل است
باتو خواهیم ویحک ای دلبر
غم بسیار و اندک ای دلبر
بندگانند ناخریده تو را
عاشقان تو یک یک ای دلبر
نعل اسب تو بر سپهر شدست
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۸۲ - در غزل است
ای که در روزه بال و پر زده ای
عید زن دست و پای اگر زده ای
کوه اندوه را درآر از پای
ای بسا سر که بر کمر زده ای
روح را آب عید برلب زن
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۸۵ - در غزل است
زلف تو دین مرد دینی برد
رویت آب حریر چینی برد
لعبت دیده قوامی را
صورت تو بلاله چینی برد
عارض لاله رنگ گل فامت
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۱ - در مدح خاتم الانبیاء «ص» و اهل بیت و اصحاب او و موعظت و نصیحت گوید
هرکه زین در نشانه ای یابد
چون شود بی نشان نشان او راست
گرتو جوئی عیار این ابرار
از در مصطفات آید راست
چنگ در دامن محمد زن
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۲۰ - در توحید و مناجات گوید
بس مبارک بود چو فر همای
اول کارها به نام خدای
ذوالجلالی که پیک درگهش اند
ماه و خورشید آسمان فرسای
آنکه اندر خزان قدرت اوست
[...]