قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
ایهاالصابرون فی البلوا
طرقوا طرقوا الی المولا
راه نزدیک ویار نزدیکست
قطع شد قصه بیابانها
یار با ماست،یا نصیب،ایدل
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
«کل من رام تف بوجه سما»
«رجع التف بوجهه ابدا»
چند ازین جهل را پرستیدن
تا بکی پیروی نفس و هوا؟
گر تو مردی بگو که: چندین چیست
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
گر صفات خدا کنی بسزا
وصف او گوی «ربنا الاعلا»
گر تو صدیق اکبری، دانی
صفت صدق چیست؟ «صدقنا»
جز ازو نیست در سرای وجود
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
لب عالم منم،چه لب؟لب لب
منکر این سخن مباش، «فتب »
عقل و جانم ربود و حیران ساخت
این بود شاق عشق ونشائه حب
گر به جائی رسیده ای،ای دل
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
«اسمعوا منی، یا اولی الالباب »:
همه لبند و دوست لب لباب
همه در وقت آشکار و نهان
این حکایت کنند چنگ و رباب
هرچه بشنید در میان آرد
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
سخنی می رود به صدق و صواب
جان عالم تویی، به جان دریاب
جمله ذرات رو بدان سویند
که تویی جمله را ملاذ و مآب
با تو کس را برابری نرسد
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
سخنی می رود بوجه صواب
همه قشرند و دوست لب لباب
دوست در پرده می نماید روی
دل ما چاک می زند جلباب
ما و دلدار خوش نشسته بهم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
عاشقم، خسته ام، خراب و یباب
غرق دریای حیرتم، دریاب
توبه کردم ز عاشقی چندی
توبه از توبه کردم، ای تواب
عاشقان در جهان سرمستی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
یار همسایه تو شد، دریاب
همه اینست «خیر ما فی الباب »
هستی خود ببین و دوست ببین
هم برین ختم گشت فصل خطاب
یک زمانم مجال می باید
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
عشق ما را هزار فن آموخت
عشق ما را هزار حله بدوخت
عشق ما را هزار بار خرید
بار دیگر هزار بار فروخت
عشق ما را هزار عالم ساخت
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
این همه موج بی کران ز چه خاست؟
عشق با دست و جان ما دریاست
شیوه عشق رستخیز بود
هر کجا شد قیامتی برخاست
راه عاشق صراط باریکست
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
دین هر کس بقدر صدق و صفاست
دیدن عاشقان طریق فناست
چند پرسی: لباب عرفان چیست؟
آنچه با فهم تو نیاید راست
سخن سر این معما را
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
حلقه بر در مزن، که بارت نیست
خانه کمتر طلب، که جارت نیست
گفتمت ناروا مدار چنان
هوس دار و این دیارت نیست
هرچه با یاد خویشتن باشی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
حلقه بر در مزن، که راهت نیست
جان تسلیم عذر خواهت نیست
همه راه تو غفلتست، مرو
فکر تنبیه و انتباهت نیست
الله الله، که در طریق وفا
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
من و معشوق و جام ناب صباح
بگشا بر من این در،ای فتاح
در در بسته از کرم بگشا
در در بسته را تویی مفتاح
ما و کشتی و راه دریا بار
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰
حدم آن کس زند که بادم داد
باده جام دل گشادم داد
بهر دفع خمار و رنجوری
جام در مبداء و معادم داد
گفتمش : تایبم، ننوشم می
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
ساقیا،نور صبح روی نمود
باده در جام کن به نغمه عود
گر دهد درد سر توان کردن
محتسب را بجرعه ای خشنود
چون نمود آن نگار روی بمن
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳
عزت عشق بود غیرت یار
که ندادند منکران را بار
بسط بحر حیات عرفان بود
که گشادند کافران زنار
دار را چون بدید گفت حسین:
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴
غلطی نیست در حساب و شمار
صد هزارست و صد هزار هزار
بر جنید این سخن چو تافت بگفت:
«لیس ف جبتی سوی الجبار»
آن دگر چون بدید روشن، گفت:
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵
قصه ای نو رسید از اسرار:
«لیس فی الدار غیرکم دیار»
عقل در مدعای دارا گیر
عشق بر مقتضای دار و مدار
بسط بحر حیات باسط بود
[...]