گنجور

 
قاسم انوار

لب عالم منم،چه لب؟لب لب

منکر این سخن مباش، «فتب »

عقل و جانم ربود و حیران ساخت

این بود شاق عشق ونشائه حب

گر به جائی رسیده ای،ای دل

سخن از ماه گو، چه جای شهب؟

گر ترا آه آتشین باشد

در دمی حاصلست رفع حجب

ذات او در احاطه ای چون نیست

در گذر از نشان، مگو ز نصب

چون یقین شد که از یقین دوری

در طریق یقین درآ، «فاطلب »

قاسمی، وارهان به دولت عشق

یوسف جان ازین غیابه جب

 
sunny dark_mode