گنجور

 
قاسم انوار

عزت عشق بود غیرت یار

که ندادند منکران را بار

بسط بحر حیات عرفان بود

که گشادند کافران زنار

دار را چون بدید گفت حسین:

«لیس فی الدار غیرنا دیار»

چند از افسانهای نو و کهن؟

پیش ما این سخن میآر و می آر

فقر یعنی فنای صرف کند

نقد قلب ترا تمام عیار

چون عیارت تمام گشت، تمام

تاج بر سر نه و علم بردار

تا بکی بر کنار بحر محیط

تشنه و زار همچو بوتیمار؟

در سماع خدای دست افشان

که جهان را بتست استظهار

قاسمی از کجا و زاهد خشک؟

یا الهی، بلای بد وادار

 
sunny dark_mode