گنجور

 
قاسم انوار

سخنی می رود بوجه صواب

همه قشرند و دوست لب لباب

دوست در پرده می نماید روی

دل ما چاک می زند جلباب

ما و دلدار خوش نشسته بهم

«اغلق الباب، ایها البواب »

از خدا رحمتیست پنهانی

دل بیدار و دیده بی خواب

هرچه آید از آن حبیب قلوب

جمله وحیست، یا ورای حجاب

در شادی و دیدن دلدار

بگشای، ای مفتح الابواب

قاسمی، این مقلدان کورند

ره نبینند در خطاب و صواب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

هر سؤالی کز آن لب سیراب

دوش کردم همه بداد جواب

گفتمش جز شبت نشاید دید

گفت پیدا بشب بود مهتاب

گفتم از تو که برده دارد مهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

به چه ماند جهان مگر به سراب

سپس او تو چون دوی به شتاب؟

چون شدستند خلق غره بدو

همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟

زانکه مدهوش گشته‌اند همه

[...]

قطران تبریزی

لاله داری شکفته بر مهتاب

مشگ داری گرفته بر مه تاب

مشگ چون موی تو ندارد بوی

ماه چون روی تو ندارد تاب

پیل با عشق تو ندارد پای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه