گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

مکن ایدوست کار من دریاب

هجرت آورد تاختن دریاب

دست آنزلف جان شکر بربند

جور آن جزع دل شکن دریاب

چشم تو قصد جان ما دارد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

چه عجب گر دلت زمن بگرفت

که مرا دل زخویشتن بگرفت

شدم از ضعف آنچنان که مرا

باد بربود و پیرهن بگرفت

سخنی با تو خواستم گفتن

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

چشمم از گریه دوش ناسودست

تا سحر گه سرشک پالودست

گر نخفتست چشم من شاید

چشم او باری از چه نغنودست

روزها شد که آن نگارین روی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

بی توام کار بر نمیآید

بر من این غم بسر نمیآید

ترسم از تن بدر شود جانم

کز درم دوست در نمیآید

دل چو دلدار دورگشت از من

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

چرخ از من قرار من بستد

تا ز دستم نگار من بستد

ماه مشگین عذار من بربود

سروچابک سوار من بستد

خود دلی داشتم من از همه چیز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

یار گرد وفا نمیگردد

باوفا آشنا نمیگردد

در دلش جز ستم نمیآید

در سرش جز جفا نمیگردد

دل بیکبارگی زما برداشت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

لعل تو در سخن شکر ریزد

جزع من در سحر گهر ریزد

حس تو هر قدح که نوش کند

جرعه بر روی ماه و خور ریزد

هر نفس دفع چشم بدرا صبح

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

دل جفا بیش بر نمی تابد

جان غم خویش بر نمیتابد

مکن ایجان و دیده بی نمکی

کاین دل ریش بر نمیتابد

جانطلب میکنی مکن کایننفس

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

چه کنم دوستی یگانه نماند

هیچ آزاد در زمانه نماند

بر دل من زند فلک همه زخم

مگرش جز دلم نشانه نماند

زانهمه کار و بار و آن رونق

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

باز غم تاختن چنان آورد

که دل خسته را بجان آورد

خویشتن در دهان مرگ افکند

هر که نام تو بر زبان آورد

زلفت از حد ببرد جور و جفا

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

بوئی از بوستان همی آید

راحتی در روان همی آید

بنده باد گشته ام کز وی

بوی زلف فلان همی آید

باز دل بر فصول می پیچد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

دلبرم تا ز من نهان باشد

جوی خون بر رخم روان باشد

ور نهان باشد او زمن چه عجب

کوچوجانست و جان نهان باشد

یار بی خوی خوش نکو ناید

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

جز غم او مرا که شاد کند

جز فراقش مرا که یاد کند

فرد ماندیم از وی و هجر همی

زخم بر مهره گشاد کند

نرگس مست او ببو العجبی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

عشقت آتش در آب داند زد

نرگست راه خواب داند زد

زلف دلبند تو بدل بردن

پایها بر صواب داند زد

گره از غالیه تواند بست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

این مرا در جهان نه بس باشد

که بدرد تو دسترس باشد

آرزوی من از جهان غم تست

هیچ کس را چنین هوس باشد؟

پیش تو چون سخن ز من گویند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

هر که جان پیش تو فدی نکند

وصل تو سوی او ندی نکند

آفتاب از طریق حسن رود

جز بروی تو اقتدی نکند

هر کجا وصل تو نماید روی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

رفت آن کز لبت مرا می بود

وز رخت بوسه ها پیاپی بود

یاد باد آنکه از رخ تو مرا

گل و نرگس شکفته در دی بود

سرو برطرف باغ پیش قدت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

دورگشت از من آنکه جانم بود

زنده بی جان همی ندانم بود

دل ز من برگرفت بی سببی

آنکه جان من و جهانم بود

جان سپردم بدو چو میدیدم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

بی تو کارم همی بسر نشود

دست کس با تو در کمر نشود

زان خیال تو نایدم در چشم

تا از آب دو دیده تر نشود

تا تو اندر نیائی از در من

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

در رخ یار خویشتن خندم

برگل و لاله و سمن خندم

هرگه آن سر و قد خرام کند

بر قد سرو در چمن خندم

گفتم از عشق خون همی گریم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
۱
۲
sunny dark_mode