گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

عشقت آتش در آب داند زد

نرگست راه خواب داند زد

زلف دلبند تو بدل بردن

پایها بر صواب داند زد

گره از غالیه تواند بست

حلقه از مشگ ناب داند زد

آن نمکدان لب از همه کاری

نمکی بر کباب داند زد

خود نداند نواخت چون چنگم

همه همچون رباب داند زد

لب لعل تو در طرب زائی

طعنه ها در شراب داند زد

 
sunny dark_mode