گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

بار بر خوان ملاحت نمک خوبان است

شور او در سرو سوز غم او در جان است

گر برآید به کله ماه فلک آن اینست

در خرامد به قبا سرو چمن این آن است

نیست پوشیده که چون مردم چشم است عزیز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

ای صبا چند روی بر د جانان گستاخ

در شب تار بر آن زلف پریشان گستاخ

باشد اینها حرکات خنک و بادسری

که در آن روضه کنی گشت شهستان گستاخ

زلف کجدار که با روی نو پهلو نزند

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

آن پری وش که خطش گوشه مه می فرسود

در من آتش زد و آورد به روی این همه دود

هر چه کم کرد که از مایه روشن رویی

راست کرد آن رخ زیبا و برآن نیز فزود

تا غم او زد انگشت طلب بر دل من

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

آن جگر گوشه ز خون دل ما بس نکند

مست شد چشمش ازین باده چرا بس نکند

غمزه را گر بزند زلف، ببندد به دو دست

هرگز این از ستم و آن ز وفا بس نکند

نشکیید دل پرخون من از صحبت یار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

آنکه هرگز سوی من چشم رضائی نگشاد

یارب از چشم بد خلق گزندش مرساد

مرحبانی طعم بود ازو در همه عمر

سعی بسیار نمودم ولی دست نداد

سالها رفت که خالی نیم از یاد کسی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

از تو چشمم چو غطت کی طرف مه باشد

با خیال تو کرا در دل من ره باشد

پیش رخسار تو افزون تر ازین آه کشم

بیشتر ناله مرغان به سحرگه باشد

طره از نار مده تاب که آن زلف دراز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

از لب او سختی چون به زبان می‌آید

گوییا آب حیاتی به دهان می‌آید

خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت

در دل خسته مراه نیز چنان می‌آید

بر در او نه منم آمده جان بر کف دست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

از من ای اهل نظر علم نظر آموزید

نازک است آن رخ ازو چشم و نظر بر دوزید

پیش آن روی مدارید روا ظلمت شمع

خانه پر نور تجلی چه چراغ افروزید

سوختید از عطش ای اهل ورع بی می عشق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود

خط او سبزی لبهای نمکدان که بود

چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد

که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود

آن لب لعل کز او ماند دهان همه باز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

امشب آن به به وثاق که فرو می آید

اگر به مهمان من آید چه نکو می آید

بنهم عود دل سوخته بر آتش شوق

گر بدانم که پری وار ببو می آید

دیده از دست نظر خون تو ریزد گویند

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

ای گل نو ز توام بوی کسی می‌آید

در دلم تازه غم روی کسی می‌آید

بر تو ای سرو لب جوی چو می‌افتد چشم

بادم از قامت دلجوی کسی می‌آید

وقت طاعت چو نظر می‌فکنم بر محراب

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

رات اور دوسری باد گلریز شد و بر سر گل ژاله چکید

آب در جوی وز پیرامن جو سبزه دمید

گل ز رخ پرده و نرگس به چمن چشم گشاد

سرو شمشاد قدر مرغ چمن ناله کشید

خرم آن دل که بهار از پی ترتیب دماغ

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

باز عید آمد و لب‌ها ز طرب خندان شد

شادی عید پدیدار تو صد چندان شد

ماه در عید نپوشد رخ و باشد پیدا

پرده برگیر که دیگر نتوان پنهان شد

ابرویت داد به مردم ز مه عید نشان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

با غم عشق تو دل کیست که محرم باشد

با لب لعل تو جان چیست که همدم باشد

هر کرا دولت سودای تو شد دامن گیر

فارغ از محنت و آسوده دل از غم باشد

نسبت روی تو چنان نتوان کرد به ماه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

بر دل از غمزه خدنگی زدی آن هم گذرد

چون گذشت از سپر سینه ز جان هم گذرد

من اگر سینه ز پولاد بسازم چو دلت

گر خدنگ نظر این است از آن هم گذرد

تو اگر بگذری از سرو بخوش رفتاری

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

پیش از آندم که می و میکده در عالم بود

جان من با لب خندان قدح همدم بود

بوی خون کز دهنم میدمد امروزی نیست

زانکه این رایحه در آب و گل آدم بود

لب جانبخش تو در خنده مرا دل میداد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

پیش رویت صنما وصف قمر نتوان کرد

نسبت حقه لعلت به شکر نتوان کرد

با وجود رخ و زلفین عبیر افشانت

صفت برگ گل و عنبر تر نتوان کرد

میهمانیست تمنای تو در خاطر ما

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

ناز گلبرگ رخت سنبل تر می‌ریزد

لالهٔ سوخته‌دل خون جگر می‌ریزد

هرشب از شرم گلستان جمالت صنما

آب از چهره خورشید و قمر می‌ریزد

زلف تست آنکه پریشان شود از باد صبا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

تشنه وصل ترا بی‌تو اگر خواب آمد

هیچ شک نیست که در دیده او آب آبد

هرکس آن بخت ندارد که سوی آب حیات

برود همچو خضر تشنه و سیراب آبد

پرده از روی برانداز که هر سوخته‌ای

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

چشم شوخت دل عاشق به هوس می‌گیرد

همچو صیاد که بلبل به نفس می‌گیرد

دل از آن غمزه ننالد که حرامی همه وقت

راه بر قافله از بانگ جرس می‌گیرد

روی تو از طرف ماست به جنگ سر زلف

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode