پیش از آندم که می و میکده در عالم بود
جان من با لب خندان قدح همدم بود
بوی خون کز دهنم میدمد امروزی نیست
زانکه این رایحه در آب و گل آدم بود
لب جانبخش تو در خنده مرا دل میداد
ورنه جان و دل از آن زلف سیه درهم بود
گلی شرم رخت آن روز همی کرد عرق
که به پیراهن صحرای جهان شبنم بود
عقل مدهوش من آندم به خرابات ازل
گاهی از لعل تو دلتنگ و گهی خرم بود
هر جراحت که همی کرد غمت بر دل ریش
زخم شمشیر جفاهای تواش مرهم بود
زاهد خام چه داند که چه می گفت کمال
کو، نه در پرده دلسوختگان محرم بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به یاد روزهایی میافتد که پیش از وجود می و کعبه در جهان، با لبخند و خوشحالی زندگی میکرده است. او احساس میکند که بوی خونش در حال حاضر نیست زیرا این رایحه از ذات انسان سرچشمه میگیرد. لب معشوقش به او دل و شادی میدهد و بدون آن، دلش دچار ناامیدی میشد. شاعر به یاد میآورد که گل شرمندهای در روزی خاص، نماد زیبایی و لطافت در دنیا بوده است. عقل او در آن زمان، در عالم خرابات بینهایت گیج و مجذوب زیباییهای معشوق بوده و زخمهای ناشی از غم یاد معشوق، مانند درمان زخمهای جسمی است. او به زاهدانی که از عشق و درد دلسوختگان بیخبرند، طعنه میزند که آنها نمیتوانند عمق این احساسات را درک کنند.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه شراب و میکده در دنیا وجود داشته باشد، روح من همیشه با لبخند و قدحی همدم بود.
هوش مصنوعی: بوی خونی که از دهانم به مشام میرسد، نشاندهنده وضعیتی نیست که امروز وجود دارد، زیرا این عطر به انسانها و وجود آنها مرتبط است.
هوش مصنوعی: لبان دلنشین و زیبای تو با خندههایش به من زندگی میبخشید، وگرنه جان و دل من تحت تأثیر آن زلف سیاه و پیچیدهات درهم و برهم بود.
هوش مصنوعی: در آن روز، گلی به خاطر زیبایی چهرهات آنقدر شرمگین بود که عرق میریخت، زیرا پیراهنی که به تن داشت، در دشتهای جهان مانند شبنم تازه و درخشان بود.
هوش مصنوعی: در آن زمان که من در حالتی گیج و متزلزل بودم، به یاد خرابات و گناه خود میافتادم؛ گاهی به خاطر زیبایی و دلربایی تو ناراحت میشدم و گاهی از این احساس شاداب و سرحال بودم.
هوش مصنوعی: هر زخم و جراحتی که غم تو بر دل من ایجاد میکند، مثل اینکه ضربهای از شمشیر باشد، اما با عشق و محبت تو به نوعی مرهم بر این زخمها محسوب میشود.
هوش مصنوعی: زاهد نادان نمیداند که کمال واقعی چیست، زیرا او هرگز در دنیای دلسوختگان و عاشقان وارد نشده و از احوال آنها آگاهی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در بساط آسمان خشک، همت کم بود
آفتابش کاسه دریوزه شبنم بود
ای بهار طور نمیری که بگن شکرکه مرد
گور بگورکه ز دستش بعذاب عالم بود
خوب آدم بمیره طورکه مخلوق بگن
ایها الناس کیکه مرد عجب آدم بود
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.