تشنه وصل ترا بیتو اگر خواب آمد
هیچ شک نیست که در دیده او آب آبد
هرکس آن بخت ندارد که سوی آب حیات
برود همچو خضر تشنه و سیراب آبد
پرده از روی برانداز که هر سوختهای
همچو پروانه سوی شمع جهانتاب آید
زاهد شهر چو بیند خم ابروی ترا
بعد ازین مست چو چشم تو به محراب آید
هست دریوزه ما وصل تو و هر نفسی
بر درت عاشق بیچاره بدین باب آبد
تا کی از حسرت لعل لبت ای مردم چشم
اشک من زرد به رخساره چو سیماب آید
هست از شوق لبت این همه گفتار کمال
طوطی آری به حدیث از شکر ناب آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تشنگی و longing برای وصال معشوق صحبت میکند. او بیان میکند که بدون معشوق، خوابش هم تلخ است و حسرت آب حیات را دارد. اگرچه دیگران از زیباییها میخوابند، شاعر همیشه به عشق معشوق فکر میکند و انتظاری پر از آرزو دارد. او به زاهدی اشاره میکند که با دیدن زیبایی معشوق مست میشود و از احساسات خود نمیتواند پنهان شود. در نهایت، شاعر از اشک و حسرت خود برای لبهای معشوق سخن میگوید و به عظمت عشق و آرزوهایش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر دوری تو تشنهی وصال باشد و خوابش ببرد، هیچ شکی نیست که در خواب او، تصویر تو همچون آبی زلال در دل دیدهاش ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: هر کسی که شایستگی و خوش شانسی نداشته باشد تا به سرچشمه زندگی واقعی و جاودان دست یابد، مانند کسی است که در آرزوی آب زنده و حیاتبخش است اما هیچگاه به آن نمیرسد.
هوش مصنوعی: پرده را از جلوی چشمانت کنار بزن و ببین چگونه هر کسی که در دلش آتش عشق و شوق دارد مانند پروانهای به سمت نیروی نورانی و درخشان جهان میآید.
هوش مصنوعی: زمانی که زاهد شهر خم ابروی تو را ببیند، دیگر به مستی تو اعتنا نخواهد کرد و کمتر به نماز در محراب فکر خواهد کرد.
هوش مصنوعی: ما در عشق تو چون در به دریوزگی نشستهایم و هر لحظه که به تو نزدیکتر میشویم، بینهایت عاشق و بیچارهتر میشویم.
هوش مصنوعی: تا کی باید به خاطر حسرت زیبایی لبهای تو اشک بریزم؟ ای مردم، چهرهام مانند نقرهای که زیر تابش آفتاب میدرخشد، زرد و بیحال به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: از شادی لبهای تو، این همه سخن میگویم. زیبایی طوطی هم از داستانهایی درباره شکر خالص ناشی میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بامدادان پگاه آمد بر بسته کمر
غالیه بر سر و رو کرد و برون رفت بدر
خواجه در غم من ار گفت که چون بیخردان
دین به دل کردهای اندر ره دنیا لابد
دیو در گوش هوا و هوسش میگوید
از پی کبر و کنی چون متنبی سد جد
من چه دانستم کز تربیت روحالقدس
[...]
هر که او بندهٔ این حضرت والا بود
همچو من صاب صد نعمت و آلا گردد
آن کل شوم نیک تیر دل از من بربود
عشق بر عشق چو آروغ برافروز فروز
یاسمن گون رخ . . . ون را بزهارم بنمود
شب ز سودای ویم دیده حمدان نغنود
جز خداوند مفرمای که خوانند مرا
سزد این نام کسی را که غلام تو بود
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.