گنجور

 
کمال خجندی

ناز گلبرگ رخت سنبل تر می‌ریزد

لالهٔ سوخته‌دل خون جگر می‌ریزد

هرشب از شرم گلستان جمالت صنما

آب از چهره خورشید و قمر می‌ریزد

زلف تست آنکه پریشان شود از باد صبا

یا مگر گرد شب از روی سحر می‌ریزد

روشن است این جهان کاینهٔ بدر منیر

هر شب از حسرت روی تو به سر می‌ریزد

مردم چشم کمال ارچه ندارد زر و سیم

در قدم‌های خیال تو گهر می‌ریزد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

صبر هرچند به دل رنگ حضر می‌ریزد

شوق از خانه برون رخت سفر می‌ریزد

صدف از تشنه‌لبی مشرق تبخال شده است

ابر در کام نهنگ آب گهر می‌ریزد

عارفان جان خود از خصم ندارند دریغ

[...]

ترکی شیرازی

«در دلم لاله‌صفت، خون جگر می‌ریزد

صدف دیده به رخ، لؤلؤ تر می‌ریزد»

هر زمان یاد کنم از لب عطشان حسین

دجله‌سان، آب سرشکم ز بصر می‌ریزد

بهر خونی که چکید از گلوی او به زمین

[...]

صغیر اصفهانی

زلف از شانه بروی چو قمر میریزد

یا که بر برگ سمن سنبل تر میریزد

هر دلی کی هدف ناوک نازش گردد

غمزه اش خون دل اهل نظر میریزد

گر نقاب افکند از روی جود آنزهره جبین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه