گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

من و بزمی که به مژگان نرسد خواب آنجا

شود آرام می و ساغر سیماب آنجا

عندلیب چمنی گشته دلم کز نم اشک

شعله داغ بود لاله سیراب آنجا

شده ام غرقه بحری که ز اعجاز خطر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا

کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا

سیر بازار وفا محشر ارباب دل است

عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا

عالم امن و امان گوشه میخانه بس است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

گفتن راز چرا عربده پرداز چرا

به نیازی که نفهمیده ای این ناز چرا

دل ما هست اگر مطلبت آزار کسی است

روی دل دادن آیینه غماز چرا

دل اگر می تپد افلاک ز هم می ریزد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

نفریبد به خیال نگهت خواب مرا

نبرد جلوه وصل تو به مهتاب مرا

بسته بر بازوی بیدار فلک خواب مرا

کرده تعویذ سحر آه جگرتاب مرا

اشک پرورده راز غم پنهان دلم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

با تمنای تو بسیار حساب است مرا

درس دل خوانده ام،آیینه کتاب است مرا

از گلستان خمارم گل مستی خندد

دل دیوانه مگر جام شراب است مرا

چشم تر بی تو سرانجام مرا می داند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

دل و درد تو که صبر است و قرار است مرا

من و یاد تو که باغ است و بهار است مرا

می توان مشعل خورشید ز خاکم افروخت

حسرت داغ کسی شمع مزار است مرا

هرچه می گویی از آن چشم سیه می آید

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

سرمه حیرتش اکسیر نگاه است مرا

سایه گل به نظر چشم سیاه است مرا

بسکه گشتم به چمن محو خرام تو چو آب

سبزه هر لب جو طرف کلاه است مرا

دارم از همت داغ تو جهان زیر نگین

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

از دل مردم عالم خبری نیست مرا

چه کنم غیر وفا نامه بری نیست مرا

چشم و دل وقف تماشای دگر ساخته ام

گریه شامی و آه سحری نیست مرا

همچو آیینه همین از دگران می گویم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

بی رخت شکوه ز بخت سیهی نیست مرا

لاف طاقت زده ام کم گنهی نیست مرا

دیده گر جلوه گه گلشن امید شود

همچو نرگس سر و برگ نگهی نیست مرا

حلقه دام در این سلسله محراب دعاست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

نگه دزد فریبد رم آن بدخو را

مژه برهم نزنم تا نکنم صید او را

چه غباری که پری دیده آشوبی نیست

تا نظر کرده ای از گردش چشم آهو را

گشت عمری که نظرکرده خورشید دل است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

داد تاراج مزن صبر نینباشته را

خجل از عشق مکن طاقت پنداشته را

چه دلی داده به دهقانی من ابرکرم

خرمنی ساخته ام دانه ناکاشته را

باغبان چون نکند بستر آسایش خویش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

شیشه بر خاره به صد رنگ زدن پیشه ما

بیستون معدن الماس و جگر تیشه ما

از گل ناله زنجیر به بار آمده ایم

مگر ابریشم این ساز بود ریشه ما

گردش چشم تو صیادی دیگر دارد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

جذبه شوق تو خضر ره آگاهی ما

می گدازد نفس برق ز همراهی ما

خضر در قافله گمشدگان بسیار است

دست آگاهی ما دامن گمراهی ما

ساغر زهر به کام (و) لب خندان داریم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

بسکه دارد سر هم چشمی گلشن مهتاب

کرده برخاک سرکوی تو مسکن مهتاب

سر شبگردی آن قامت موزون دارد

قد گر از سرو کشد یک سر و گردن مهتاب

از خیال تو دل خاک تجلی کده ای است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

عکس مهتاب کشیده است پریخانه در آب

شده از موج عیان محشر دیوانه در آب

گر خیال تو چراغ دل گوهر گردد

خیزد از موج شرار پر پروانه در آب

خانه پرداخته مجنون غم سیلابش نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

مست نازی نتوان گفت که ما را دریاب

سوی خود بین و دل اهل وفا را دریاب

هر نسیمی که وزد نامه فارغبالی است

خار صحرای جنون باش و هوا را دریاب

این خزانی است که از رشحه گل بسیار است؟

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

سوخت زندان خمارم سفر شیشه کجاست

گوشه میکده آن دیر حرم‌پیشه کجاست

زندگی تلخ‌تر از مرگ بود بی غم عشق

سوخت خون در رگم آن نشتر اندیشه کجاست

تا کی از بازوی فرهاد توان لاف زدن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

هر دل از یاد تو مرغ چمن را زخود است

حسن دمساز خود و عشق نظریاز خود است

کفر و دین عاقل و مجنون همه رسوای دلند

هرکه دیدیم در این آیینه غماز خود است

شاید افسانه خویت ز تپیدن شنود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

دل بی درد ز افسردن حالش پیداست

صید آزاد ز نقش پر و بالش پیداست

خس نقاب آمده این شعله ز خلوتگه راز

هر کجا می روم از سینه خیالش پیداست

گهر پاک چه غم دارد از آسیب حسود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

گل دیوانگی از سایه خارم پیداست

جوش آشفتگی از رقص غبارم پیداست

همچو آن شعله که شوخی کند از پرده دود

... ارم پیداست

تنم از آتش دل یک نفس سوخته است

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
۷