غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
سوز عشق تو پس از مرگ عیانست مرا
رشته شمع مزار از رگ جانست مرا
می نگنجم ز طرب در شکن خلوت خویش
حلقه بزم که چشم نگرانست مرا
هر خراشی که ز رشک تنم افتد بر دل
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
آشنایانه کشد خار رهت دامن ما
گویی این بود ازین پیش به پیراهن ما
بی تو چون باده که در شیشه هم از شیشه جداست
نبود آمیزش جان در تن ما با تن ما
سایه و چشمه به صحرا دم عیسی دارد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
لرزه دارد خطر از هیبت ویرانه ما
سیل را پای به سنگ آمده در خانه ما
تفی از برق بلا تعبیه دارد در خویش
دهن خاک کند آبله از دانه ما
چشم بر تازگی شور جنون دوخته است
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
محو کن نقش دویی از ورق سینه ما
ای نگاهت الف صیقل آیینه ما
وقف تاراج غم تست چه پیدا چه نهان
همچو رنگ از رخ ما، رفت دل از سینه ما
چه تماشاست ز خود رفته خویشت بودن
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
خیز و بیراهه روی را سر راهی دریاب
شورش افزا نگه حوصله کاهی دریاب
عالم آیینه رازست چه پیدا چه نهان
تاب اندیشه نداری به نگاهی دریاب
گر به معنی نرسی جلوه صورت چه کم ست
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
گر پس از جور به انصاف گراید چه عجب؟
از حیا روی به ما گر ننماید چه عجب؟
بودش از شکوه خطر ور نه سری داشت به من
به مزارم اگر از مهر بیاید چه عجب؟
رسم پیمان به میان آمده خود را نازم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
آن که بی پرده به صد داغ نمایانم سوخت
دیده پوشید و گمان کرد که پنهانم سوخت
نه بدر جسته شرار و نه بجا مانده رماد
سوختم لیک ندانم به چه عنوانم سوخت
سینه از اشک جدا، دیده جدا می سوزد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
از فرنگ آمده در شهر فراوان شده است
جرعه را دین عوض آرید می ارزان شده است
چشم بد دور چه خوش می تپم امشب که به روز
نفس سوخته در سینه پریشان شده است
در دلش جویی و در دیر و حرم نشناسی
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
تا به سویم نظر لطف «جمس تامسن » است
سبزه ام گلبن و خارم گل و خاکم چمنست
ای که تا نام تو آرایش عنوان بخشید
صفحه نامه به شادابی برگ سمنست
کلکم از تازگی مدح تو درباره خویش
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
هند را رند سخن پیشه گمنامی هست
اندرین دیر کهن میکده آشامی هست
خسروی باده درین دور اگر می خواهی
پیش ما آی که ته جرعه ای از جامی هست
نامه از سوز درونم به رقم سوخته شد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
اختری خوشتر ازینم به جهان می بایست
خرد پیر مرا بخت جوان می بایست
به زمینی که به آهنگ غزل بنشینم
خاک گلبوی و هوا مشک فشان می بایست
بر نتابم به سبو باده ز دور آوردن
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
بس که از تاب نگاه تو ز آسودن رفت
باده چون رنگ خود از شیشه به پالودن رفت
این سفال از کف خاک جگر گرم که بود؟
دست شستیم ز صهبا که به پیمودن رفت
خیز و در دامن باد سحر آویز به عذر
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
یار در عهد شبابم به کنار آمد و رفت
همچو عیدی که در ایام بهار آمد و رفت
تا نفس باخته پیروی شیوه کیست
تندبادی که به تاراج غبار آمد و رفت
سبحه گردان اثرهای وجودست خیال
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
باده پرتو خورشید و ایاغ دم صبح
مفت آنان که درآیند به باغ دم صبح
آفتابیم، به هم دشمن و همدرد ای شمع
ما هلاک سر شامیم و تو داغ دم صبح
بعد آنان که قریب اند به ما نوبت ماست
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
ای جمال تو به تاراج نظرها گستاخ
وی خرام تو به پامالی سرها گستاخ
داغ شوق تو به آرایش دلها سرگرم
زخم تیغ تو به گلگشت جگرها گستاخ
مردم از درد تو دور از تو و داغم از غیر
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
لبم از زمزمه یاد تو خاموش مباد
غیر تمثال تو نقش ورق هوش مباد
نگهی کش به هزار آب نشویند ز اشک
محرم جلوه آن صبح بناگوش مباد
هوس چادر گل گر ته خاکم باشد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
کو فنا تا همه آلایش پندار برد
از صور جلوه و از آینه زنگار برد
شب ز خود رفتم و بر شعله گشودم آغوش
کو بدآموز که پیغاره به دلدار برد
گفته باشی که به هر حیله در آتش فگنش
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
تا کیم دود شکایت ز بیان برخیزد
بزن آتش که شنیدن ز میان برخیزد
می رمی از من و خلقی به گمانست ز تو
بی محابا شو و بنشین که گمان برخیزد
گر دهم شرح عتابی که به دلها داری
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
نیست وقتی که به ما کاهشی از غم نرسد
نوبت سوختن ما به جهنم نرسد
دوری درد ز درمان نشناسی هشدار
کز تپیدن دل افگار به مرهم نرسد
می به زهاد مکن عرض که این جوهر ناب
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
دیگر از گریه به دل رسم فغان یاد آمد
رنگ پیمانه زدم شیشه به فریاد آمد
دل در افروختنش منت دامن نکشید
شادم از آه که هم آتش و هم باد آمد
تا ندانی جگر سنگ گشودن هدرست
[...]