گنجور

 
غالب دهلوی

از فرنگ آمده در شهر فراوان شده است

جرعه را دین عوض آرید می ارزان شده است

چشم بد دور چه خوش می تپم امشب که به روز

نفس سوخته در سینه پریشان شده است

در دلش جویی و در دیر و حرم نشناسی

تا چه رو داد که در زاویه پنهان شده است؟

لب گزد بیخود و با خود شکرآبی دارد

تا چه گفته ست که از گفته پشیمان شده است؟

داغم از مور و نظربازی شوقش به شکر

کش بود پویه بدان پای که مژگان شده است

گفتم البته ز من شاد به مردن گردی

گفت دشوار که مردن به تو آسان شده است

درد روغن به چراغ و کدر می به ایاغ

تا خود از شب چه به جا مانده که مهمان شده است؟

شاهد و می ز میان رفته و شادم به سخن

کشته ام بید در این باغ که ویران شده است

شهرتم گر به مثل مائده گردد بینی

که بر آن مائده خورشید نمکدان شده است

غالب آزرده سروشی ست که از مستی قرب

هم بدان وحی که آورده غزلخوان شده است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

مگر این دم سر آن زلف پریشان شده است

که چنین مشک تتاری عبرافشان شده است

مگر از چهره او باد صبا پرده ربود

که هزاران قمر غیب درخشان شده است

هست جانی که ز بوی خوش او شادان نیست

[...]

صائب تبریزی

دل به یک آه سراسر رو مژگان شده است

مغز این نافه به یک عطسه پریشان شده است

بید گل می کند از پرتو صاحب نظران

سر دار از سر منصور به سامان شده است

جمع چون غنچه به شیرازه محشر نشود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

عالم از جوش بهاران چه بسامان شده است

شش جهت نام خدا یک گل خندان شده است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه