عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم
حق تعالی گفت مهلت بر منت
طوق لعنت کردم اندر گردنت
عطار » مصیبت نامه » بخش دوازدهم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل
گر نشان میباید از وصل منت
تا ز وصلم چشم گردد روشنت
عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هفتم » بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل
چیست حالت گفت چشم رهزنت
زد رهم چون چشم گفتم روشنت
عطار » مصیبت نامه » بخش سی و نهم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل
گفت اگر من قوت سازم از تنت
محو گردی هیچ ناید از منت
عطار » اشترنامه » بخش ۲۹ - خاموش شدن سالك وصول از جواب
چون تو را فانی بخواهی بد تنت
چند خواهی گفت مایی و منت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۶۲ - رنجور شدن اوستاد به وهم
گفت رو مه تو رهی مه آینت
دایما در بغض و کینی و عنت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳۸ - باز جواب انبیا علیهم السلام
چون زند افعی دهان بر گردنت
تلخ گردد جمله شادی جستنت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۹ - در بیان آنک وهم قلب عقلست و ستیزهٔ اوست بدو ماند و او نیست و قصهٔ مجاوبات موسی علیهالسلام کی صاحب عقل بود با فرعون کی صاحب وهم بود
که مدد از خاک میگیرد تنت
از غذایی خاک پیچد گردنت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۹۸ - تفسیر کُنْتُ کَنْزاً مَخْفیّاً فَأَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ
هر زمان میدرد این دلق تنت
پاره بر وی میزنی زین خوردنت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۶ - بیان آنک خلق دوزخ گرسنگانند و نالانند به حق کی روزیهای ما را فربه گردان و زود زاد به ما رسان کی ما را صبر نماند
چون خرد با تست مشرف بر تنت
گرچه زو قاصر بود این دیدنت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۸ - موری بر کاغذ میرفت نبشتن قلم دید قلم را ستودن گرفت موری دیگر کی چشم تیزتر بود گفت ستایش انگشتان را کن کی آن هنر ازیشان میبینم موری دگر کی از هر دو چشم روشنتر بود گفت من بازو را ستایم کی انگشتان فرع بازواند الی آخره
ور بگویی نی زند نی گردنت
قهر بر بندد بدان نی روزنت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴۹ - در تفسیر قول مصطفی علیهالسلام من جعل الهموم هما واحدا کفاه الله سائر همومه و من تفرقت به الهموم لا یبالی الله فی ای واد اهلکه
بار کن بیگار غم را بر تنت
بر دل و جان کم نه آن جان کندنت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازهایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را
تا شپش جویم من از پیراهنت
چارقت دوزم ببوسم دامنت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱ - مدافعهٔ امرا آن حجت را به شبههٔ جبریانه و جواب دادن شاه ایشان را
فعل تو که زاید از جان و تنت
همچو فرزندت بگیرد دامنت
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴
ای که رحمت مینیاید بر منت
آفرین بر جان و رحمت بر تنت
قامتت گویم که دلبندست و خوب
یا سخن یا آمدن یا رفتنت
شرمش از روی تو باید آفتاب
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳
عاشقم بر تو ز عاشق کشتنت
دوست کئی تا دوست تر دارم منت
سر طلب از من که آرم در نظر
بر سر آن هم در چشم روشنت
گر دهی خون شکاری غمزه را
[...]