کرهٔ میتاخت سلطان در شکار
میگریخت از وی شکار بیقرار
بر ایاز افتاد اشک آنجایگاه
شاه گفتش ای غلام نیک خواه
از چه پیدا شد چو باران اشک تو
گفت چون پنهان نماند از رشک تو
تا چرا تو بادتک تازی به راه
از پی چیزی که بگریزد ز شاه
چون توئی خواهندهٔ این بینوا
واو ز تو بگریزد این نبود روا
گفت اسب اندر عقب زان تازمش
تا بگیرم یا فرو اندازمش
گفت شد یک رشک من اینجا هزار
تا مرا گیری نه او را در شکار
گفت ازآنش می بگیرم دردناک
تا کشم اورا و خون ریزم بخاک
گفت اکنون رشک من شد صد هزار
تا چرا نکشی مرا وآنگاه زار
گفت ازآنش میکشم من ای غلام
تاخورم او را که خواهد این مقام
گفت شد رشک من اینجا بی قیاس
تا چرا قوتی نسازی از ایاس
گفت اگر من قوت سازم از تنت
محو گردی هیچ ناید از منت
گفت لا واللّه اگر شاه جهان
قوت خود سازد ازین شوریده جان
گر کنون هستم غلامی ناکسم
آن زمان محمود گردم این بسم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستانی از کاراکترهای شاه و غلامش ایاز روایت میشود که در حین شکار در حال گفتگو هستند. ایاز از راز گریهاش پرده برداشته و میگوید که به خاطر رشک و حسادت شاه نسبت به شکار فراری، اشک میریزد. شاه به او میگوید که نمیتواند با تازیاش به شکار بپردازد، چرا که خود او خواهان شکار است و شکار نمیتواند از او بگریزد.
در ادامه، ایاز میگوید که حاضر است شکار را بگیرد یا به زمین بیندازد و به شاه پیشنهاد میدهد که اگر او بخواهد میتواند از قوتش استفاده کند، اما خوف دارد که خود او آسیب ببیند. ایاز از وفاداری و ارادت خودش به شاه سخن میگوید و در نهایت به این نکته اشاره میکند که حتی اگر اکنون غلامی بیمقدار باشد، در آینده میتواند به مقام و موقعیتی بزرگ برسد.
در کل، گفتگو درباره حسادت، وفاداری و امید به آینده است.
هوش مصنوعی: سلطان با شجاعت در حال شکار بود و در این هنگام، شکار از ترس او فرار میکرد و نگران بود.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که ایاز اشک میریخت، شاه به او گفت: ای خدمتگزار خوب و نیکوکار.
هوش مصنوعی: چرا اشکهایت مانند باران نمایان شدهاند؟ چون حسادت تو نمیتواند پنهان بماند.
هوش مصنوعی: چرا تو مثل یک تازی در جستجوی چیزی هستی که از فرار کردن به سمت شاه بگریزد؟
هوش مصنوعی: وقتی که تو خواستهای را از این بیچاره مطرح میکنی، واو (که به معنای اتحاد و پیوستگی است) از تو دور میشود و این درست نیست.
هوش مصنوعی: گفت که اسب را به دنبال آن تازش میرانم تا یا او را بگیرم یا به زمینش بیفکنم.
هوش مصنوعی: او گفت: من در اینجا حسودیم میشود، وقتی که هزار نفر دیگر را میبینم، اما تو را در شکار نمیگیرم.
هوش مصنوعی: گفت که از آن موضوع به شدت ناراحت هستم و میخواهم که او را تحت فشار قرار دهم و از او بخواهم که آسیب ببیند و به خاک بیفتد.
هوش مصنوعی: او گفت: اکنون حسرت و غبطه من به اندازه صد هزار شده است، چرا مرا نمیکشی و در آن حال از روی درد و گریه حالتم را نمیبینی؟
هوش مصنوعی: من از او چیزی میکشم، ای غلام، چون میخواهم به این مقام برسم.
هوش مصنوعی: گفت: اینجا رشک من بیحد و اندازه است، پس چرا نمیتوانی از حال پریشانیام قدرتی بسازی؟
هوش مصنوعی: اگر من قدرتی پیدا کنم و تو را از وجود خودم محو و ناپدید کنم، هیچ خوبی و نفعی از تو نخواهم دید.
هوش مصنوعی: گفت: «به خدا قسم، حتی اگر پادشاه جهان هم به خود قدرتی ببخشد، من از این حال و روح دیوانهام دست نخواهم کشید.»
هوش مصنوعی: اگر اکنون بندهای ناتوان و بیارزشم، در آن زمان که خود را به کمال برسانم، به مقام محمود و ارجمندی خواهم رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.