عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۱
ای ز سودای تو دل شیدا شده
زآتش عشق تو آب ما شده
عاشقان در جست و جویت صد هزار
تو چو دری در بن دریا شده
از میان آب و گل برخاسته
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۷
ای جهانی خلق حیران مانده
تو به زیر پرده پنهان مانده
تو به عزت بر دو عالم تاخته
ما اسیر بند و زندان مانده
عشق تو طوفان و جانها شبنمی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۸
من کیم اندر جهان سرگشتهای
در میان خاک و خون آغشتهای
در ریای خود منافق پیشهای
در نفاق خود ز حد بگذشتهای
شهرگردی خودنمایی رهزنی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۹
دوش وقت صبح چون دل دادهای
پیشم آمد مست ترسازادهای
بی دل و دینی سر از خط بردهای
بی سر و پایی ز دست افتادهای
چون مرا از خواب خوش بیدار کرد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۰
ماه را در مشک پنهان کردهای
مشک را بر مه پریشان کردهای
چشم عقل دوربین را روز و شب
بر جمال خویش حیران کردهای
از شکنج زلف رستم افکنت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۳
بوی زلفت در جهان افکندهای
خویشتن را بر کران افکندهای
از نسیم زلف مشکافشان خویش
غلغلی اندر جهان افکندهای
وز کمال نور روی خویشتن
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۵
گر کسی یابد درین کو خانهای
هر دمش واجب بود شکرانهای
هر که او بویی ندارد زین حدیث
هر بن مویش بود بتخانهای
هر که در عقل لجوج خویش ماند
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۳
با خط سرسبز بیرون آمدی
آفت دلهای پرخون آمدی
تا خط آوردی به خون عاشقان
چست از بهر شبیخون آمدی
در درون دل درآیی یک زمان
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۶
چون خط شبرنگ بر گلگون کشی
حلقه در گوش مه گردون کشی
گر ببینی روی خود در خط شده
سرکشی و هر زمان افزون کشی
گفته بودی در خط خویشت کشم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۷
هر دمم در امتحان چندی کشی
دامنم در خون جان چندی کشی
مهربان خویشتن گفتم تو را
کینهٔ آن هر زمان چندی کشی
همچو خاکم بر زمین افتاده خوار
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۸
گرد مه خط معنبر می کشی
سر کشانت را به خط در می کشی
عاشقانت را به مستی دم به دم
خرقهٔ هستی ز سر بر می کشی
بر بتان چین و ترکان چگل
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۳
دی ز دیر آمد برون سنگین دلی
با لبی پرخنده بس مستعجلی
عالمی نظارگی حیران او
دست بر دل مانده پای اندر گلی
علم در وصف لبش لایعملی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۵
گر من اندر عشق مرد کارمی
از بد و نیک و جهان بیزارمی
کفر و دین درباختم در بیخودی
چیستی گر بیخود از دلدارمی
کاشکی گر محرم مسجد نیم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۷
خال مشکین بر گلستان می زنی
دل همی سوزی و بر جان می زنی
بر بیاض برگ گل عمر مرا
هر زمان فال دگرسان می زنی
صید خواهی کرد دلها را به زلف
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۸
هر زمان لاف وفایی می زنی
آتشی در مبتلایی می زنی
چون که جانی داری اندر مردگی
لاف نیکویی ز جایی می زنی
بوالعجب مرغی که کس آگاه نیست
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۱
ای دل اندر عشق غوغا چون کنی
خویش را بیهوده رسوا چون کنی
آنچه کل خلق نتوانست کرد
تو محالاندیش تنها چون کنی
دم مزن خون میخور و صفرا مکن
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۴
هر شبم سرمست در کوی افکنی
وز بر خویشم به هر سوی افکنی
در خم چوگان خویشم هر زمان
خسته و سرگشته چون گوی افکنی
گر بریزم پیش رویت اشک زار
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۳
ای لب گلگونت جام خسروی
پیشهٔ شبرنگ زلفت شبروی
پهلوی خورشید مشکآلود کرد
خط تو یعنی که هستم پهلوی
مردم چشمت بدان خردی که هست
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۸
آفتاب رویت ای سرو سهی
بر همه میتابد الا بر رهی
نی خطا گفتم که میتابد بسی
بر من و من مینبینم ز ابلهی
گرچه عالم پر جمال یوسف است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۹
زلف تیره بر رخ روشن نهی
سرکشان را بار بر گردن نهی
روی بنمایی چو ماه آسمان
منت روی زمین بر من نهی
تا کی از زنجیر زلف تافته
[...]